هفته پیش همه دیوارها را نقاشی کرده و عکس گل و باغچه و حوض و ماهی و دریا و کیف و کتاب روی دیوار کشیدهاند. نیمکتهای شکسته را تعمیر کرده، دیوارهای کلاس را برق انداخته و لولههای پوشیده را از جا کنده و از نو لولهکشی کردهاند. حالا که مدرسه قابل استفاده شده، آموزش و پرورش زیر حرفش زده است و میگوید: «از اجاره این مدرسه منصرف شده است.»
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از ایران وایر، این مدرسه را یک سازمان مردمی خیریه اجاره کرده است تا به صورت خودگردان برای بچههای مهاجر بازمانده از تحصیل راهاندازی شود؛ برای بچههای بی شناسنامه افغانستان که در حاشیه تهران زندگی می کنند.
«صدف» یکی از حامیان مالی این مدرسه است. او به «ایرانوایر» میگوید: «در مناطق محروم تهران چند مدرسه برای کودکان مهاجر بازمانده از تحصیل راهاندازی شده است مثل شوش، منطقه کن یا باقرشهر و… . این مدارس از آموزش و پرورش اجاره میشوند و هزینههای آن ها از سوی تشکل های غیردولتی و خیرین پرداخت میشود اما به صورت مستقل و خودگردان اداره میشوند؛ یعنی زیر نظر آموزش و پرورش نیستند.»
اکثر دانشآموزان این مدارس را کودکان مهاجر تبعه افغانستان تشکیل میدهند؛ بچههایی که شناسنامه و کارت هویت ندارند: «با این که سال گذشته به دستور رهبری، آموزش و پرورش موظف شد همه کودکان افغانستانی را در مدارس ثبت نام کند اما خیلی از آنها بازهم موفق به ثبت نام نشدند.»
اشاره صدف به صحبتهای آیت الله خامنهای در خرداد ماه سال گذشته است که گفته بود: «هیچ کودک افغانستانی، حتی مهاجرینی که به صورت غیرقانونی و بی مدرک در ایران حضور دارند، نباید از تحصیل باز بمانند و همه آن ها باید در مدارس ایرانی ثبت نام شوند.»
آموزش و پرورش ایران پس از صحبتهای آیتالله خامنهای، به کودکان هفت تا ۱۸ ساله افغانستانی پنج روز مهلت داد تا از اداره کل اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور معرفینامه تحصیلی دریافت کنند.
به گفته «علی اصغر فانی»، سال ۹۴، ۳۸۶ هزار دانش آموز اتباع خارجی که شمار عمده آن ها افغانستانی ها هستند، در ۲۵ هزار مدرسه ایران در حال تحصیل بوده اند و ایران موفق شده است نرخ بی سوادی این طیف را از ۶درصد به ۷۰درصد برساند.
او گفته است در پی دستور آیت الله خامنه ای در سال گذشته، ۳۶ هزار نفر موفق به پذیرش شده اند.
با این حال، صدف خاطرنشان می کند برخی هنوز جا مانده اند: «بعضی موفق نشده بودند معرفینامه بگیرند یا دیر خبر شده بودند و مهلت گذشته بود و یا بعد از زمان مقرر رسیده بودند. خیلی از آنها هم اصلا دوست ندارند به مدارس ایرانی بروند و دل شان میخواهد در همین مدارسی درس بخوانند که همه شبیه خودشان هستند. دل شان نمیخواهد بین آنها و دیگر بچههای کلاس تفاوت باشد.»
او قصههای زیادی از تبعیض بین کودکان افغانستانی و بچههای دیگر شنیده است: «یکی از بچهها دو سال به مدرسه ایرانیها میرفته است. خانوادهاش قانونی به ایران آمده بودند و کارت اقامت و همه مدارکشان جور بوده اما مادرش میگفت ما برخلاف خانوادههای دیگر باید به مدرسه دولتی هم پول میدادیم چون افغانستانی بودیم. بچههای ایرانی هم مدام پسرش را مسخره میکردند و “افغانی” صدایش میزدند؛ آن قدر که بچه یک روز به خانه آمده و گریه کرده که دیگر نمیخواهم به مدرسه بروم.»
مقام های دولت ایران تایید کرده اند که بچه های افغانستانی برای تحصیل در مدارس دولتی باید پول بدهند. وزیر آموزش و پرورش ایران اعلام کرده است که ایران سالانه ۲۰۰ میلیون دلار برای دانش آموزان خارجی خرج می کند: «دانش آموزان افغانستانی نیز مانند دانش آموزان ایرانی در بحث هزینه های جاری مدارس باید مشارکت داشته باشند.»
با این حال، قصه فقط پول نیست، قصه تبعیض است.
«اسماعیل» دو ساله بوده که خانواده اش به ایران آمدهاند. او حالا ۱۵ سال دارد و به مدرسه های ایرانی رفته است. شمرده شمرده حرف میزند و لهجه ندارد: «معلم کلاس سوم به من میگفت “اسماعیل افغانی”. فامیل من “سکندری” است اما به من میگفت افغانی. بچههای دیگر هم همین حرف را میزدند. یک بار هم به بچههای کلاس گفت اگر درس نخوانید، باید مثل افغانیها عملهگی کنید.»
با صدای بریده بریده ادامه میدهد: «مگر کار عار است. افغانستانیها زحمت می کشند و نان حلال میآورند خانه.»
بعضی از بچههای مدرسه های خودگردان، مادر ایرانی دارند اما شناسنامه ایرانی ندارند و برای گرفتن شناسنامه باید تا رسیدن به سن قانونی، یعنی ۱۸ سال تمام صبر کنند: «خیلی از این بچهها چون شناسنامه نداشتند و از اول در همین مدارس درس خواندهاند، به همین مدارس هم عادت کردهاند و دوست دارند همین جاها بمانند.»
معلمهای مدارس خودگردان، در استخدام اداره آموزش و پرورش نیستند: «بعضی از آن ها در افغانستان معلم بودهاند و بعضی دیگر معلم نبودهاند اما درس خواندهاند و هر آن چه را که بلدند، به بچهها یاد میدهند.»
«سیدجلال»، معلم ریاضی بچهها است. لیسانس ریاضی محض از دانشگاه کابل دارد اما در بازار ایران کار میکند. او قبل از حضور در این مدرسه هم بچههای دوست و آشنا و فامیل را جمع میکرده و به آنها درس میداده است: «هر کس اندازه وسعش پول میداد و یک جای کوچک اجاره میکردیم و عصرها باهم درس میخواندیم.»
او ده ها نفر را از بیسوادی محض نجات داده است: «به چند تا از بچهها که سن آن ها بالا رفته بود و از درس مانده بودند، فشرده درس دادم از کلاس اول تا سوم دبستان. یک بار به کودکی در عرض چندماه درس دادم و آن قدر با او کار کردم که وقتی به مدرسه عادی رفت، کلاس چهارم پذیرش گرفت.»
سیدجلال می گوید: «ما با این که برای اجاره این مدرسهها پول میدهیم و تمام قوانین آموزش و پرورش مثل تفکیک کلاس پسران و دختران و… را رعایت میکنیم، ولی باز هم مشکل داریم؛ مثل همین الان که مدرسه متروکه را به مدرسه قابل استفاده تبدیل کرده ایم اما آموزش و پروش نظرش را عوض کرده و میگوید از اجاره منصرف شده است.»
گله می کند: «نمیدانم چرا، اما بعضی وقتها فقط آموزش و پرورش و دولت نیستند که سنگاندازی میکنند، مردم عادی هم جلوی پای افغانستانی جماعت سنگ میاندازند.»
بعد سر درد و دلش باز میشود: «الان مدرسهای در کن داریم که مثل همین مدرسه، برایش زحمت کشیدهایم اما مردم، ما را دوست ندارند. شاید باور نکنید اما موقع تعطیلی مدارس، یک عده جمع میشوند و به ما فحش میدهند. گاهی سنگ هم پرتاب میکنند. یک بار دیدم روی دیوار نزدیک مدرسه نوشته بودند نگذاریم محله مان توسط افغانیها ناامن شود.»
چند لحظه مکث میکند و میگوید: «وقتی وطن نداری…»
دیگر نمیتواند حرفش را ادامه دهد…
*بنا به درخواست مصاحبه شوندگان، در این گزارش از اسامی مستعار استفاده شده است.