زندان فضای غریبی است. کاملا ناشناخته برای انان که این شگفتی و غربت را تجربه نکردهاند. این تجربه تنها در دراز مدت و با تامل و تفکر برای زندانیانی که قصد شناخت و تجربه اندوزی از این تجربه سنگین وگاه سهمگین را داشته باشند ممکن است.
گاهی «شخصیت» آدمهایی که در زندان آرام آرام به استحاله و تغییر تن میدهند با موقعیتهای ویژهای که از توازی و تقاطع جریانات درون زندان رقم میخورد منتهی میشود به شرایطی تراژیک با برون رفتهایی محدود یا حتی منحصر به فرد به نحوی که حل و فصل مشکل از اراده آدمهای بزرگ دخیل و غیر دخیل در زندان هم بر نمیآید.
این مقدمه صرفا توضیحی است اجمالی برای ورود به حادثه یا به بیان بهتر به غائلهای که طی روزهای اخیر در سالن ١٢ یعنی تنها سالن سیاسی-عقیدتی زندان مخوف رجائی شهر رخ داده است، جاییکه معمولا همیشه زندانبانان به زندانیان جدید تذکر میدهند: «اینجا اخر دنیاست» و یا «اینجا آخر خط است». جاییکه قواعد بازی داخل زندان چه میان زندانیان و چه زندانبانان متفاوت از همه زندانهای دیگر است و روایتش مجالی دیگر میطلبد و از حوصله تنگ این مقال بیرون است.
بگذریم. توصیف بیطرفانه ماجرا یا غائله چند روز اخیر در سالن ١٢ زندان رجائی شهر آن هم از زبان یکی از طرفهای اصلی درگیری اگر محال نباشد، قطعا خیلی دشوار و شگفت انگیز است اما به هر روی محال نیست چون دسترسی به إسناد و مدارک و مشاهدات ممکن است. به هر حال این اسناد و مدارک میتواند هسته سخت و غیر قابل إنکار وقایع را در برابر چشم حقیقتبین قرار دهد.
توصیف بیطرفانه ماجرا نیز از این قرار است که پس از چندین روز کشمکش بر سر مسائل ساده و پیش پا افتاده که البته بهانهای بیش نبود، دو نَفَر از زندانیان سابقه دار (به روایت إسناد و مدارک دارای أنواع سابقه گفتنی و ناگفتنی) بیخبر و غفلتا به سعید مدنی و بنده در محوطه هواخوری هجوم برده و با چاقوهای از پیش در جیب پنهان کرده سعی در مضروب کردنمان کردند. به چه جرمی؟ باید از خود آنها پرسید! این سخن را نیز بگذاریم تا وقت دگر!
با تردید اگر در اثر قطع کابلهای برق در خلیج فارس یا پس لرزههای زلزله مسجد سلیمان، دوربینهای ناظر بر حیاط هواخوری از کار نیفتاده باشد، تمام جزئیات ثبت و ضبط است و تلاش بنده و آقای مدنی برای گریز از چنگ قداره بندانی که آنها را تعقیب میکردند، مشهود است.
انگیزه این ضرب و جرح و تهدید و تنبیه چه میتواند باشد؟ آیا پیش زمینهها و تنشها و درگیریهای شخصی و شخصیتی عامل اصلی است؟ آیا موقعیتها و رقابتهای سیاسی و ایدئولوژیک سبب بروز حادثه شده؟ آیا کمپلکسهای روانی ناشی از حضور دراز مدت زندانیان در زندان سبب از دست رفتن کنترل بر رفتار و بروز واکنشهای شدید در برابر محرکهای خفیف شده است؟ آیا امید به آزادی زودرس در ازای برخی خدمات غیر اخلاقی علیه زندانیان سیاسی میتواند محرک اصلی تلقی شود؟ آیا باجگیریهای سابقه دار ضاربان ممکن است گزینهای در تحلیل و تبیین ماجرا تلقی شود؟ یا شاید هم همه گزینههای فوق پاسخ این سوْال است.
به هر حال وقتی مدت زیادی در زندان میمانی، بخصوص اگر انگیزههایت را واگذار کرده باشی و أرام أرام به زِد و بندهای ماه عسلی به امید حل و فصل زود هنگام پروندههای لاتحل امید بندی ممکن است تن به هر اقدامی بدهی که تو را به آمال و آرزوهایی که در مخیله میپرورانی نزدیک کند.
اینجاست که بار سنگین سالها زندان بعلاوه صدها عامل غیر قابل شمارش دیگر میتواند جرقه احتراق عالم سوز و ویرانگری در محیط بستهای به نام سالن ١٢ زندان رجائی شهر باشد. باز هم بگذریم.
اما آنچه شرافت حرفهای نگارش و قسم مقدس بر قلم و آنچه مینگارد اقتضاء دارد یک چیز است و تنها یک چیز: بیان واقعیت انگونه که هست یا آنگونه که بیننده به چشم خویش دیده در مقام توصیف صرف؛ و سپس احاله تحلیل و تبیین و انگیزه خوانی به سطوح و لایهها و موقعیتهای دیگر.
بنابر این واقعیت ماجرا تا آنجا که چند شاهد صادق به رأی العین دیدهاند و البته نگارنده هم به عنوان یک طرف اصلی ماجرا دیدهام و از همه مهمتر دوربین حیاط زندان ثبت و ضبط کرده این است که ظهر روز شنبه دو تن از زندانیان که بنا به دلائل متعدد و منجمله حفظ حرمت خانواده و بستگانشان از بردن نام آنها معذوریم با چاقو به سمت ما که درحال قدم زدن و گفتوگو بودیم هجوم برده و با تهدید و فحاشی به یکباره یورش آورده و چاقوها را به کار گرفتند.
تلاش برای گریز از آن بلوا و بازگشت به سالن هم به نتیجه نرسید و هر دو از چند ناحیه با ضرب چاقو مضروب شدیم.
اما نکته این است که ضاربان بلافاصله به مدیریت اندرزگاه مراجعه کرده و با تنظیم و طرح شکایتی از مضروبان، ما را به چاقوکشی متهم کرده و اعلام کردهاند که رضوی و مدنی نه تنها ایشان را مجروح کرده بلکه برای رد گم کنی خود زنی هم کردهاند! در حالیکه مضروبان بنا به اصول از پیش توافق شده مبنی بر حل و فصل مشکلات زندانیان میان جمع خودشان به مدیریت اندرزگاه مراجعه نکرده و شکایتی در این باب تسلیم زندانبان نکرده بودند.
نکته قابل توجه دیگر، هدایت ضاربان از سوی برخی مأموران زندان برای مستند سازی شکایتشان از مضروبان بود. در حالیکه مضروبان از ابتدائیترین إمکانات درمانی محروم مانده و در سایه مدیریت نمونه اندرزگاه ۴! که تنها چند روز پیش از حادثه مسؤلیت بند را عهده دار شد، بدون هیچگونه حمایت امنیتی به سالن ١٢ بازگشتند.
ضاربان نیز که هر لحظه امکان حمله و هجوم مجددشان میرفت، بدون هیچگونه تمهید پیشگیرانه به سالن بازگردانده شدند. این در حالیست که بنا به آیین نامه سازمان زندانها و همچنین رویههای جاری، هر زندانی که دیگران را با چاقو مورد تهدید و جرح قرار دهد، جداسازی شده و سپس از سالن و بند خود منتقل میشود اما مضروبان (مدنی و رضوی) پس از بازگشت به بند و مشاوره با دوستان تصمیم گرفتند به جای شکایت در یک اقدام مدنی و مسالمت آمیز دست به اعتصاب غذا بزنند با این خواست که مدیریت زندان، آرامش و امنیت سالن را تأمین و تضمین کند.
از نظر اعتصاب کنندگان ضاربان با هر انگیزهای که به این اقدام زشت مبادرت کرده باشند، بالاخره خود نیز قربانی زنجیره نظامات ناعادلانه اجتماعی و سیاسی هستند که کریهترین چهره اش را میتوان در مکانهایی نظیر زندان رجائی شهر دید و از همین روست که برای اعتصاب کنندگان اعلام نام ضاربان و حتی مجازات ایشان تقلیل یک مسأله کلان و ریشهای به مسائل شخصی، کوچک و سطحی است.
مسأله اصلی این است که زندانیان سالن ١٢ زندان رجائی شهر به جد با نقض قوانین اساسی و موضوعه مخالفند و از حقوق همه زندانیان اعم از سیاسی و عقیدتی و غیر هم دفاع میکنند و این فعالیت را در زندان نیز با شیوههای مدنی ادامه دادهاند و این البته به مذاق برخی خوش نیامده و نخواهد آمد.
از این رو زندانیان سالن ١٢ باید یا با قواعد حاکم بر زندان رجایی شهر کنار بیایند و یا آنکه تنبیه شده چون حتی در زندان هم از حقوق خود و دیگران به شیوههای مدنی دفاع کردهاند.
گناه زندانیان سالن ١٢ این است که حاضر نیستند که به بازرسی برهنه و تفتیشهای زننده دونشان انسانی تن در دهند. زندانیان این سالن لباسهای هزار بار پوشیده و نظافت نشده و آلوده در محوطه جلوی در اصلی زندان را نمیپوشند، از بستن پابند در عزیمت به دادگاه و بیمارستان خودداری میکنند.
این زندانیان از حقوق خود که مصرح در قوانین و ایین نامههای زندان است آگاهی و تا آنجا که در توان دارند از این حقوق دفاع میکنند. زندانیان سالن ١٢ تا آنجا که توانستهاند از حقوق زندانیان دیگر نیز با شجاعت و صدای رسا دفاع میکنند.
بنابراین کاملا طبیعی است که باید تاوان این حق طلبی خود را بدهند و در این زمینه انها که بیشتر دفاع میکنند، بیشتر تنبیه میشوند تا آینه عبرت دیگران شوند. علی هذا قابل پیش بینی بود که چند زندانی پر سابقه در مصرف و توزیع مواد مخدر و هماهنگ با مدیریت زندان که هیچ جریان سیاسی چپ و رأست و میانه نیز حاضر به پذیرش انتصاب آنان به خود نیست، ابزار و ملعبه قرار گرفته و به قصد عملی شدن وعدههای موهوم حل و فصل پروندههایشان به ناآرام کردن فضای زیست زندانیان سیاسی و در جهت تنبیه مضاعف زندانیان قانون گرا دست به هر کار غیر اخلاقی از جمله چاقوکشی بزنند.
زندانیان سالن ١٢ هنوز خاطره آن زندانی بدنام بایکوت شده را در ذهن دارند که با سی و چندسال محکومیت به جرم اعمال غیر متعارف و جعل مدارک نهادهای امنیتی با چه فراغ بالی با حمایت مدیریت زندان مایه اختلال آسایش و بر هم زدن امنیت و آرامش این سالن میشد و بعد هم پس از تنها سه سال با آزادی غیر منتظره مزد خدمات خود را گرفته و مشمول عفو و رأفت ملوکانه شد.
امروز هم ممکن است چشم اندازهای روشنی در برابر ضاربان فوق الذکر و محرکان آنسوی میلهها گشوده شده باشد و آنها نیز به پاس خدمات درخشانی که در شکنجه مضاعف زندانیان سیاسی و عقیدتی دارند، گرهای از کار فرو بستهشان گشوده شود.
صمیمانه امیدوارم چنین باشد حتی اگر بهایش رنج و آزار ما باشد، چرا که آزادی آنان مایه شادی دل خانواده بیگناهشان خواهد شد. البته از رهگذر این آزادی شاید ما نیز در باقی مانده حبس به چند سیر دل خوش دست یابیم.
تا بعد
سعید رضویفقیه