سوالات طرح شده در عنوان فوق را به نحوی دیگر مطرح میکنیم: ۱- آیا معلم« کارگر مولد» است؟ این سوال، تلویحا معلم را« کارگر» فرض کرده و سوالش این است که آیا معلم میتواند«کارگر مولد» نیز باشد؟ و آیا اگر وقتی یک معلم، کارگر غیر مولد باشد یعنی کارگر نیست؟ (چرا هست! در هر دو حالت، معلم کارگر است؛ توضیح میدهیم). و ۲- آیا در کارگر فرض کردن معلم، منظور، تقلیل ِکار ِمعلم به چیزی کم ارزشتر از کاری است که انجام میدهد؟ و آیا به اصطلاح عام، ازشان او کاسته میشود؟! و ۳- در نتیجهٔ این بحث مختصر، وظایف پیش روی ما چیست؟
در این یادداشت کوتاه به برخی نکات و مفاهیم، به صورتی کلی نگاهی میکنیم و برای بحث جزئیتر، تعدادی از مباحث و موضوعات در پی نوشتها بسط و شرح داده شدهاند. تاکید میشود که خوانندهٔ علاقهمند حتما پی نوشتها را دنبال کند.
۱- کارگر کیست و مفهوم کارگر مولد و کارگر غیر مولد چیست؟
اگر بخواهیم به اختصار در این مورد توضیحی دهیم، بنا به تعریف ِاقتصاد سیاسی، «کارگر کسی است که صاحب ابزار ِ تولید (و به عبارت سادهتر مالک سرمایه) نیست و برای زنده ماندن و امرار معاش، نیروی کار فکری-یدیاش را میفروشد و چنانچه دست به این کار نزند ادامهٔ حیات نمیتواند داد». (۱) و این تولید، در واقع تولید کالاست و کالا میتواند مادی یا معنوی (و مثلا خدمات باشد)؛ به این ترتیب معلمان، همگی کارگرند؛ به جز آنانی که تنها در اسم و یا در سابقهٔ شغلی معلم خوانده میشوند اما مسسول سازمان و مسوول حراست و مدیریت ارشد در نظام سیاسی-اقتصادی هستند. در این تعریف از کارگر و به عبارتی درستتر در این واقعیت اجتماعی، فرقی ندارد که این نیروی کار در روند تولید یک کالای مادی مثلا مواد معدنی یا یخچال و خودرو و لوازم مختلف به کار بسته شود و یا در روند تولید یک کالا مانند خدمات بهداشتی-درمانی (مثلا کار یک پرستار یا بهیار یا پزشک) و یا در روند تولید کالایی معنوی همچون خدمات آموزشی و بارآوری ذهن افراد (مانند معلم) یا در روند تولید محصولات فرهنگی و فکری و تفریحی و یا در روند تولید خدمات نظافتی و غیره. حال اگر این کارگر، در روند مصرف کردن کارش، مستقیما ارزش اضافه (و در نتیجه سود) برای صاحب سرمایه (مثلا برای صاحب مدرسه خصوصی) تولید کند، کارگری مولد است و اگر در ایجاد ارزش اضافه (و سود) مستقیما نقش نداشته باشد بلکه زنجیری از زنجیرهٔ کلی و اجتماعی طبقه مولد کارگر باشد و کارش، کار ِدیگر کارگران مولد را تکمیل کند (مثل معلمی که در سیستم عمومی و رایگان تدریس میکند)، کارگری غیر مولد است اما باز هم کارگر است و در شکل صوری ِمناسبات، یکی از فرقهای آنها میتواند این باشد که کارفرمای یکی سرمایه دار خصوصی و کارفرمای دیگری دولت باشد؛ و در لایهٔ زیرین و دقیقتر مناسبات و به عبارت دقیقتر یکی نیروی کارش را با سرمایه و دیگری نیروی کارش را با درآمد مبادله میکند. بدین ترتیب هم معلم ِمدرسهٔ خصوصی که کارفرمایش (صاحب سرمایهاش)، فرد است-یا دولت است و تحصیل در آن مدرسه» درآمدزا» و سودآور است- و هم معلم مدرسهٔ دولتی-عمومی که کارفرمایش دولت است، هر دو کارگرند و در مجموع به عنوان بخشی از بدنهٔ طبقهٔ مولد کارگر در حال افزودن ارزش اضافه (و در نتیجه سود) به سرمایهٔ طبقه سرمایه دار هستد. (۲)
در زنجیرهٔ تولید سرمایه داری که تنها شیوهای برای تولید چیزهایی (اعم ازمادی یا معنوی و مثلا خدمات) برای مصرف و رفع مایحتاج نیست، بلکه شیوهای برای تولید کالاست (به هدف مبادلهٔ آن و کسب ارزش اضافه و سود و نتیجتا افزودن به سرمایه و ثروت، یعنی انباشت سرمایه)، انواع مختلف کارگران فکری-یدی در تکمیل محصول کار یکدیگر نقش دارند. البته باید گفت هیچ کار صرفا یدی و هیچ کار صرفا فکریای، وجود واقعی و خارجی ندارد؛ بلکه حتا کارگری که کار ساختمانی انجام میدهد نیز از فکرش بهره میبرد اما ما تنها در کُدبندی و نامگذاری و در بررسی میزان اثر نیروی فکری و تخصصی در کارهای مختلف و رشتههای مختلف کاری، بخش کار فکری را مثلا در مورد یک کارگر برنامه نویس پر رنگتر مدنظر میداریم. برنامه نویسی که نیروی کارش و در نتیجه حاصل کارش یعنی برنامهٔ کامپیوتری را نه برای خودش بلکه برای فروختن به صاحب سرمایه میسازد یک کارگر متخصص در رسته (عرصه) ی کارگران فنی است. پرستاری که نیروی کارش را در بیمارستان خصوصی میفروشد کارگری مولد است و پرستاری که در سیستم عمومی و رایگان (که حالا تقریبا وجود ندارد و در افسانهها از آن سخن گفته میشود!) دستمزد میگیرد و نیروی کار-تخصصش را میفروشد تا زنده بماند کارگری غیر مولد است اما کماکان کارگر است.
کارگر، چه از نوع مولد و چه از نوع غیر مولد در ترکیب و درهمپیچیدگی ِانداموارشان با هم، برای کلیت ِنظام ِاجتماعی ِسرمایه داری، ارزش اضافه تولید میکند و این اتفاق نمیافتد مگر اینکه مقداری از کار ِکارگر به نفع سرمایه دار دُزدیده شود و بابتش دستمزدی پرداخت نشود (۳). باری، کلیت ِ طبقه کارگر، طبقهای مولد است و تعریف و تبیین یا تفکیک خصایل و نشانههای اختصاصی ِ اقتصادی در میان کارگران در موقعیت اجتماعی-اقتصادی و طبقاتی آنها و تقابل یا مواجههشان با سیستم سرمایه داری و در ماهیت ِهستی اجتماعی آنها، یعنی کارگر بودنشان، به واقع اثری ندارد؛ کارگران، در هر رشته، رسته و یا عرصه، اعم از دست اندرکار در تولید کالای مادی یا معنوی و مثلا خدمات، کارگران زن یا مرد، و یا کارگران مولد و غیر مولد همه اجزایی در هم تنیده و مکمل در طبقهٔ کارگرند و مانند اندام مختلف در یک بدن که همان طبقه کارگر است در تکامل اثر کار هم نقش دارند. همه کارگرند و بردهٔ مزدی نظام سرمایه داری. یعنی فرقی نمیکند که معلم یک مدرسه خصوصی باشی یا معلم یک مدرسهٔ به اصطلاح دولتی و عمومی؛ هر دوی آنها کارگرند (و فروشندهٔ نیروی کار و به اصطلاح عمومی حقوق بگیر یا مزدبگیر).
به طور خلاصه، ملاحظه کردیم که: الف-معلم کارگر است و بخشی مهم در طبقهٔ اجتماعی کارگر؛ و کارگر، الزاما فقط کارگر کارخانه و معدن و راه و ساختمان نیست بلکه هر آن کسی است که برای زنده ماندن، نیروی کارش را میفروشد و خودش صاحب ابزار تولید کالا نیست بلکه نیروی کارش را بدان صاحبان میفروشد و در ازایش دستمزد (حقوق) دریافت میکند. و ب- این نیروی کار میتواند در شکلهای مختلف و برای تولید کالای مادی یا معنوی باشد. کالای معنوی-خدماتی، میتواند نظافتی باشد، بهداشتی باشد و یا آموزشی. و معلم جزو کارگران در رستهٔ تولید کنندگان کالای معنوی-خدمات آموزشی است.
البته برای اینکه دقیقتر موضوع را باز کرده باشیم (وبه عبارتی به برخی از تصورات نادرست پاسخ داده باشیم) باید گفت، همانطور که در بالا اشاره شد مقصود از» معلم» به عنوان کارگری در رستهٔ تولید کنندهٔ (کالا معنوی) خدمات آموزشی، همان واقعیت شغلی و جایگاه اجتماعی-طبقاتی اوست؛ یعنی کسی که با تدریس، امرار معاش میکند و نه هر کسی که ممکن است به علت سابقهٔ کاری و یا به علت استخدام در وزارت خانهٔ آموزش و پرورش خود را معلم بنامد یا حتا دیگران او را معلم بخوانند؛ کسی ممکن است با لقب و نام معلم «خوانده شود» اما سرمایه دار و کارفرما باشد و جزو طبقهٔ کارگر نیز نباشد بلکه برعکس جزو طبقهٔ سرمایه داران باشد و خود در استثمار ِکارگران آموزشی یعنی معلمان نیز نقش داشته باشد: مانند معلمی که حالا دیگر موسسهٔ خصوصی آموزشی دارد و صاحب ثروت است و دیگر معلمان برای او کار میکنند. یا معلمی که با تدریس آغاز کرده اما اکنون وزیر شده است و یا مدیر کل (رئیس سازمان) و یا مسوول هستهٔ گزینش و یا مسوول حراست. در اینصورت این افراد، دیگر مشمول عنوان شغلی» معلم» به عنوان یک کارگر ِ فروشندهٔ نیروی کار برای تولید کالای معنوی ِخدمات آموزشی نیستند. بحث ما در اینجا دربارهٔ اکثریت مطلق معلمان است که جزو نیروی سرکوب و امنیتی و مدیریت کلان نظام اموزشی نیستند بلکه کارگران این سیستم عظیم هستند.
۲-آیا با کارگر بودن ِمعلم، کار او به چیزی کم ارزشتر و یا کمتر از کاری که انجام میدهد تقلیل داده شده است؟
یک همکار میگفت «برخی از همکاران،شان خود را اجل از کارگر میدانند» و من میپرسم یعنیشان خود را از خودشان اجل میدانند؟! به عبارتی پاسخ سوال فوق این است: خیر؛ کارگر بودن ِمعلم به عنوان یک کارگر ِتولید کنندهٔ خدمات آموزشی، نهشان او را میافزاید و نه میکاهد. همهٔ کارگران چه معلم و چه غیر معلم، نیروی کارشان را برای امرار معاش به صاحبان خصوصی و دولتی سرمایه داری میفروشند؛ اصولا برای نظام سرمایه داری هیچ شانیتی برای هیچ کارگری وجود ندارد. کارگران همه، فروشندگان جان و اعصاب و تن و روح و آسایش و زمان و زندگی و حیات خود به نظام اجتماعی-سیاسی-اقتصادی سرمایه داری هستند و این نظام، صاحب کلی و جزئی اینجان و کار و زندگی طبقهٔ کارگر است. نظام سرمایه داری به استثمار کارگرانی چون معلمان نیاز دارد تا بتواند در زنجیرهٔ تولید کالایی ِخود، کارگران مورد نیاز خود را به لحاظ سواد و دانش و پرورش ذهنی تربیت کند و این هدف را از طریق سپردن کارگران آینده به دست بخشی از کارگران امروز یعنی معلمان عملی میکند. به زبان ساده، طبقهٔ کارگر درست همچون مواد خام و ابزار و دستگاه و ساختمان و کلاس و بیمارستان و پیچ و مهره، چیزی جز وسیلهای برای سودآوری طبقه سرمایه دار نیست. و در این رابطهٔ استثمارگرانهٔ غیر انسانی چه شانیتی برای تک تک این استثمار شوندگان و فروشندگان نیروی کار، یعنی کارگران وجود دارد؟!
البته در غیر ِکارگر خواندن پرستار و معلم و نوازنده و برنامه نویس و غیره تعمدی است و دستگاه ایدئولوژیپردازی نظام سرمایه داری عمدا تلاش میکند که این جدایی تئوریک، فکری و فرهنگی را» تولید» کند تا عملا و در صحنهٔ مبارزات اجتماعی نیز پیوندی بین بخشهای مختلف طبقه کارگر برقرار نشود. به عبارت دیگر تلاشهای بسیار میشود تا معلم و بهیار و پرستار و غیره کارگر خوانده نشوند و خود نیز خود را بدین نام ندانند و اگر بدین نام خوانده شدند تصور کنند» از شانیت آنها کاسته شده» تا این فاصلهٔ تصور و تعریف از خود در عرصهٔ عمل، فاصلهای بین صف مبارزات متحد آنها ایجاد کند.
معلم، کار با ارزش و سودآور خود (به نفع جیب و حساب بانکی سیستم سرمایه داری) را میکند حتا اگر توان افزوده شده به محصول کار او یعنی به مغز و دانش و سواد محصلین، همین حالا و مستقیما در مقابل چشمان ما نباشد؛ کارگر متخصص معدن نیز کار با ارزش و سودآور تخصصی خود را به نفع سرمایه داری انجام میدهد، تکنیسین اتاق عمل نیز، کارگر خودروسازی نیز، راننده و نظافتچی و پرستار نیز. آنها همه در یک چیز مشترکند» بردگی مزدی برای صاحبان سرمایه». آیا برای این طبقهٔ تحت استثمار، تفاوتی عمده دارد که پرستاری باشد در بیمارستان و زیر فشار کاری و یا معلمی باشد در مدرسه و دست به گریبان» چه کنم»های مالی و اقتصادی؟
سالها و قرن هاست که تشکلهای مستقل صنفی تحت تلاشهای مبارزات طبقاتی شکل گرفته و تا به امروز ادامه حیات دادهاند. (به کار بردن اصطلاح «صنفی» به علل مختلف اجتماعی-سیاسی-اقتصادی در مورد اقشار و رستههای مختلف در درون طبقه کارگر صحیح نیست. این اصطلاح در دورانی خاص مصداق داشته و از یک ریشهٔ تاریخی مبتنی بر روابط تولیدی خاصی نشات گرفته و در اینجا ما فقط به عنوان اصطلاحی عمومی و به به عبارتی صحیحتر به عنوان یک غلط رایج آنرا مورد استفاده استفاده قرار میدهیم). تشکلهای کارگران ِ کارخانجات یا معادن یا کشاورزی یا کارگران ِعرصهٔ آموزش (معلمان)، در طول ِتاریخ ِپیدایش سرمایه داری و متقابلا طبقهٔ کارگر و بنا بر سنت مبارزه طبقاتی و در همه جای جهان به عنوان بخشی از جنبش کارگری هستی و حضور داشتهاند و همواره برای اتحاد با سایر تشکلهای مستقل کارگری در رستهها و اصناف مختلف تلاش داشته و دارند. به عنوان «یک مثال» ِ تاکید کننده میتوان گفت از جمله هم اکنون نیز تشکل جهانی معلمان، خود، زیر مجموعهای از کنفدراسیون جهانی تشکلهای کارگری و عضو آن است. اینکه چه نقدی به اینگونه تشکلها وارد است بحثی است جدا و البته بسیار مهم.
شکل دیگر بحث ما در پاسخ به سال دوم این گونه جمع بندی میشود: معلمی که فکر میکند اگر کارگر خوانده شود در شانش نیست دو مشکل اساسی را با خود حمل میکند ۱- خود، آموزش ندیده و نمیداند نقشاش در یک نظام یکپارچهٔ سیاسی-اقتصادی-اجتماعی در جامعهٔ سرمایه داری چیست و چه نقشی در سیستم تولید سرمایه ایفا میکند ۲- او خود چون تحت تاثیر آموزش طبقاتی سرمایه داری است و او را به نحوی آموزش دادهاند تا مبادا روزی علیه این سیستم بردگی اعتراضی کند به صورت اتوماتیک و به لحاظ عملی هم نمیتواند در استیفای حقوق خودش نیز موفق عمل کند.
کارگری که نمیخواهد بدین نام خوانده شود به جز اینکه مشمول دو مورد فوق است من باب تمثیل، مانند کبکی است سر به زیر برف فرو کرده. چرا کبک؟ چون بیشباهت به کبک نیست؛ کبک» غریزی» دست بدین کار میزند و اگر مغزش رشد یافته بود که به ماجرای گریز و خطر بیاندیشد میفهمید که باید فرار کند نه اینکه که سرش را زیر برف فرو کند. با اینکار، تنها خود اوست که شکارچیاش را نمیبند و این بدان معنی نیست که شکارچیای وجود ندارد و شکار و مرگی در کار نیست! کارگر مذکور نیز در نظام آموزشی سرمایه داری رشد کرده و به نوعی» اتوماتیک» سرش را زیر برف ناآگاهی کردهاند. او نمیداند باید بگریزد؛ او نمیداند با داشتن این» دستگاه اکتسابی» فکری و این تصور اشتباه، سرش زیر برف است، اما شکارچیاش در پی است و هر لحظه او در شکار است!
۳- در نتیجهٔ این بحث مختصر، وظایف پیش روی ما چیست؟
اگر بخواهیم در پاسخ به سوال فوق از تمثیل پیش گفته بهره بگیریم بنابراین نخست باید ببینیم وضعیت ما اکنون بنا بر همان تمثیل چگونه است؟
کبک یک بار شکار میشود و تمام! اما کارگر، هر لحظه، هر روز، در تمام عمر! او باید بداند آگاهیها و آموزشهای آموزانده شده توسط سیستم آموزشی-ایدئولوژیک سرمایه داری اشتباه است. منجمله، معلم باید بداند که فروشندهٔ نیروی کار است و بخشی از زنجیرهٔ عظیم تولید کنندهٔ سرمایه-ثروت برای طبقهٔ بالادست؛ معلم باید بداند که کارگر است، باید برخیزد و به اطراف نگاه کند، شکارچیاش را ببینید و بداند با اتحاد با دیگر کارگران-هم سرنوشتان و هم وضعیت تان- است که میتواند اعتراض کند و مطالبات خود را بگیرد. اگر او تنها برخیزد شکارش برای «سیستم» آسان خواهد بود، از این روست که باید دیگران نیز برخیزند؛ اگر تنها یک دسته و رسته از طبقه بخواهد متحد شود و پشتیبانی سایر اقشار طبقهٔ خود را نداشته باشد شکست خواهد خورد؛ لایههای مختلف این طبقهٔ اجتماعی (یعنی طبقه کارگر) لازم است نخست در درون خود تشکلهای مستقل از کارفرما-دولت و جناحهای سیاسی درون حکومتی را شکل دهند. در این راه باید بدان اندیشید که اتحاد و ارتباط ما معلمان با دیگر اقشار طبقهٔ کارگر چگونه باید برقرار شود. بر اساس زمانبندی و متناسب با توانمان لازم است هم در فاز تبادل تجارب و مشاوره، با دیگر بخشهای طبقه کارگر در تماس و اتحاد باشیم و هم بسنجیم که چه وقت و چگونه امکان اتحادهای عملی میتواند برقرار شود. دربارهٔ نتایج عملی این بحث باید بیشتر و با تعمق بیشتری ادامهٔ سخن داد. اما همین مقدار از بحث، یعنی درک ما از جایگاه طبقاتیمان، یکی از سنگ بناهای حرکت آگاهانهتر ِماست. اگر چه در عالم واقعیت، بدون دانستن همین واقعیت هم در حال استثماریم اما با دانستن دقیق و علمی آن، برای تغییر در وضعیت موجود، حرکت در راستای درست را خواهیم یافت و در دام فرمولهای جناحهای مختلف قدرت در دولتها و جریانات سرمایه داری نخواهیم افتد؛ بلکه به عکس به نیروی طبقاتی خود اتکا خواهیم کرد. زیرا فهمیدهایم بین ما و آنها تضاد منافع جود دارد.
باری بحث و تاکید بر کارگر بودن معلم به چه نتایجی ختم شد!
اینکه علاوه بر کار در میان همکاران معلم خود ضروری است به فکر اتحاد با دیگر بخشهای طبقهٔ کارگر نیز باشیم وظیفهمان را سنگینتر ولی البته روشنتر و دقیقتر، مشخص میکند.
ممکن است کسی بگوید: آیا به صرفه نیست خود را کارگر «فرض» نکنیم و دنبال این دانستنها و اقدامات متعاقب آن هم نرویم؟ به صرفه نیست اگر کماکان سرمان را زیر برف فرو کنیم؟
انتخاب با ماست: آیا میخواهیم کماکان شکار شویم؟ نه! به» صرفه» نیست! راهی جز شناختن جایگاه و وضعیت ِواقعی اجتماعی-سیاسی و طبقاتی خود و شناخت هم پیمانان واقعی خود و حرکت درست و متحدانه نداریم. و آیا مگر میخواهیم شکار شویم؟!
بهمن پرتوی- معلم ۲۹/۹/ ۱۳۹۴
پی نوشت:
۱- اینکه میگوییم یک کارگر، مثلا معلم، اگر نیروی کارش را به سیستم سرمایه داری (اعم از خصوصی یا دولتی) نفروشد آنگاه ادامهٔ حیات نمیتواند داد، منظور این نیست که همان روز درجا میمیرد. بهشتی لنگرودی کارگر-معلم ۲۰ یا ۳۰ روزغذا نخورد و مقاومت کرد و خوشبختانه هنوز زنده است! مقصود این است که بالاخره در شیوهٔ زندگی کارگر، تنها راه برای امرار معاش، فروش نیروی کار به صاحبان سرمایه است. ممکن است کارگری از محل صندوق بیمه بیکاری یا از کارافتادگی یا بازنشستگی حقوق بگیرد و زنده بماند، در اینصورت او سالها و پیشتر نیروی کارش را فروخته و بخشی از دستمزدش کنار گذاشته شده و انباشته شده تا تنها مقدار کمی از آن ذخیره در این روزها به او پرداخته شود. ممکن است کارگری به علل مختلف صاحب سرمایه شود و دیگر نه تنها از راه فروش نیروی کار بلکه از حالا به بعد از طریق خرید نیری کار دیگران و استثمار آنها امرار معاش کند و افزون برآن سرمایه بر سرمایه بیافزاید؛ در اینصورت او دیگر کارگر نیست و به طبقهٔ اجتماعی سرمایه داری پیوسته است.
۲- معلم هم میتواند کارگر مولد باشد و هم کارگر غیر مولد اما البته در هر صورت عضوی از طبقه اجتماعی کارگر و خود نیز کارگر است: معلمی که در مدرسهٔ خصوصی (غیر رایگان) تدریس میکند و نیروی کار آموزشیاش را به صاحب مدرسه میفروشد، و صاحب مدرسه و سرمایه از این طریق انباشت سرمایه میکند، کارگری مولد است؛ زیرا مستقیما باعث میشود صاحب سرمایه بر سرمایهاش افزوده شود. در این حالت او نیروی کارش را با سرمایه مبادله میکند. همچنین است معلمی که تدریس خصوصی میکند اما از طریق واسطهای مانند آموزشگاه برای تدریس معرفی میشود. زیرا او هم با فروش نیروی کارش به صاحب آموزشگاه، در کار ِافزودن سرمایه به سرمایهٔ صاحب آموزشگاه است.
اما معلمی که در دستگاه عمومی آموزش (که به فرض آموزش ِرایگان به دانش آموزان ارائه میدهد) کار میکند و نیروی کارش را به آن میفروشد (و درست، مانند معلم ِپیش گفته کارگر است و مثل او در ازای کارش دستمزد-حقوق دریافت میکند) اما مستقیما باعث افزودن سرمایه به این سیستم نمیشود، کارگری غیر مولد است؛ در این حالت او نیروی کارش را نه با سرمایه بلکه با درآمد (ِدولت) مبادله کرده است. مثال دیگر این است: معلمی که نه از طریق آموزشگاه بلکه به طور مستقیم و با جستجوی خودش، محصل پیدا میکند و در منزل تدریس خصوصی میکند و نیروی کارش را با درآمد پردازندهٔ دستمزد (یعنی مثلا والدین محصل) مبادله کرده است؛ در این حالت نیز این معلم، کارگر است.
علی العموم یکی از تفاوتهای این دو دسته معلم میتواند این باشد که اولی کارفرمایش شخص (صاحب مدرسه خصوصی یا آموزشگاه) است و این یکی کارفرمایش دولت (و یا در مثال دوم کارفرمایش والدین محصل). بدون کار هر دوی این معلمان، و بدون اینکه آنان در بارور کردن ذهن و مغز و آموزش نیروی کار در جامعه نقش داشته باشد چرخ تولید کالا-خدمات نمیچرخد. معلم دوم (معلم در سیستم دولتی-عمومی و یا معلمی که بدون واسطه آموزشگاه تدریس خصوصی میکند) با یک واسطه در ایجاد ارزش اضافه (و سود) برای کلیت سیستم سرمایه داری نقش ایفا میکند. بدون کار او، سایر کارگران نخواهند توانست سواد و دانش و مغز پرورش یافتهای داشته باشند که بتوانند به طور مستقیم در روند افزودن (ارزش اضافه و در نتیجه افزایش) سود و سرمایه به صاحبان سرمایه که در تولید کالا و خدمات صاحب ابزار و امکانات هستند نقشی ایفا کنند.
اگر بخواهیم مثال مدرسهٔ دولتی را دقیقتر تشریح کرده باشیم: چنانچه مدرسهٔ دولتی و عمومی بابت تحصیل از (والدین ِ) دانش اموزان پول بگیرد تا حدی که علاوه بر پوشش دادن هزینهها، مبلغی اضافه باقی بماند و به عبارتی ارزش اضافه کسب شده باشد و انباشت سرمایه صورت گرفته باشد در اینصورت این معلم نیز نیروی کارش را با سرمایه مبادله کرده و کارگر مولد محسوب میشود.
۳-اینکه در سیستم تولید سرمایه دارانه و در نظام طبقاتی سرمایه داری، چگونه ارزش اضافه (و در نتیجه سود) به سرمایه دار میرسد و چرا کارگر در حال استثمار است را میشود اینگونه و به شیوهای ساده توضیح داد: سرمایه دار (اعم از دولت یا شرکت و یا شخص) مقدار مشخصی از سرمایه خود را صرف مواد اولیه و تجهیزات میکند (سرمایه ثابت) و مثلا صرف میز و نیمکت و تجهیزات و ساختمان مدرسه (یا اجاره آن) میکند؛ همچنین مقداری از سرمایه خود را برای خرید نیروی کار ِ کارگر میپردازد. (سرمایه متغیر). خوب؛ اگر تا قرنها سرمایهٔ ثابت ِ سرمایه دار در جایی باشد و به اصطلاح تبلیغی خودشان نبوغ و مدیریت او هم موجود باشد هیچگاه نه کالای مادی و نه کالای معنوی (و یا مثلا خدماتی) تولید نمیشود و این سرمایهٔ ثابت و این به اصطلاح نبوغ و مدیریت خواهد پوسید (البته اگر نگندد!)؛ در شیوهٔ تولید کاپیتالیستی (سرمایه دارانه) باید کارگری استثمار شود و وجود داشته باشد تا برای گریز از گرسنگی، «نیروی کارش» را به سرمایه دار بفروشد و «کارش» در روند تولید کالای مادی یا معنوی صرف شود تا سرمایهٔ سرمایه دار جان بگیرد و بلکه بیشتر از آن چیزی بدان افزوده شود. سرمایه ثابت که قابلیت افزودن چیزی به خود را ندارد؛ چه چیزی در سرمایه متغیر نهفته است که وقتی به سرمایهٔ ثابت افزوده میشود گویی کبریتی بر خرمن کاه کشیده شده و جان گرفته و شعلهٔ آتشی از نور و حرارت ایجاد میشود؟ به عبارت دیگر چه چیزی در کار ِ کارگر نهفته است که باعث افزودن ارزشی بیش از ارزش پیشین به سرمایه میشود؟
مساله این است: سرمایه دار «نیروی کار» ِ کارگر (یعنی توانایی کار کردن ِ او و قوهٔ کار کردنش) را میخرد اما» کار» او را در روند تولید (کالای مادی یا معنوی) مصرف میکند. دقت کنید که این دو مفهوم دو واقعیت متفاوت هستند: نیروی کار و کار. به کارگر مقداری دستمزد داده میشود ولی بیش از آن نسبت، از او کار کشیده میشود. به کارگر، تنها همان مقدار دستمزد داده میشود که بتواند توان کار کردن و نیروی کار خود را (از طریق خرج کردن آن دستمزد و با خرید مایحتاج) بازتولید کند. مثلا–چنانچه نرخ ارزش اضافه صد در صد باشد- اگر فرض کنیم در روز ۸ ساعت از کارگر کار کشیده میشود دستمزد روزانهٔ او مثلا فقط برابر با ارزش ۴ ساعت از کار اوست. در ۴ ساعت اول، کار ِ کارگر هم ارز با مقدار دستمزدی است که برای» نیروی کار» خود دریافت میکند. با تمام شدن ۴ ساعت اول، کارگر و سرمایه دار بیحساب میشوند، کارگر بابت این مقدار کار دستمزد گرفته است و نه برای کار بیشتر؛ اما سرمایه دار برای چیزی بیش از مقداری که به کارگر پرداخته وی را «خریده» است. از این «ثانیه» به بعد کار ِ مفت کارگر آغاز میشود. از اینجا به بعد کاری که کارگر میکند بدون مزد و به سود کارفرماست. به عبارتی۴ ساعت اضافه، مقدار ارزشی است که سرمایه دار به رایگان و با استثمار ِ مفت ِ کارگر و کارش، به جیب میزند. از همین روست که مقداری ارزش اضافه میماند وگرنه هیج چیز بر سرمایهٔ سرمایه دار افزوده نمیشد. به این بخش اضافهای از زمان که کارگر باید افزون بر مقدار دستمزدش کار کند، زمان اضافی و به مقدار افزوده شده بر سرمایهٔ سرمایه دار در این مدت، ارزش اضافه میگوییم. این است آن فرمول جادویی نهفته در شیوهٔ استثمار در تولید کاپیتالیستی (سرمایه دارانه). جادویی که نه با یک و ِرد عَجّی مَجّی ِ ساده بلکه با خونریزی و سرکوب و ستم و به ضرب و زور قدرت ِ دولتهای سرمایه داری و با هژمونی سیاسی-اجتماعی طبقه سرمایه دار و آغشته به رنگ و لعاب اندیشه و ایدئولوژیهای متناسب با خود، بر خر ِ مُراد سوار است!