علیرضا رسولی زندانی سیاسی بیمار زندان مهاباد که علاوه بر محکومیت اولیه اخیرا به اتهام ادامه فعالیت در زندان به ۳ سال حبس دیگر محکوم شده است، رنجنامه ای برای تنویر افکار عمومی نگاشته است که در ادامه می آید. او در این رنجنامه از روند پرنقص دادرسی، شرح بدرفتاری های دوران بازداشت و نیز مشکلات جسمی پیشرفته اش توضیح میدهد، آقای رسولی از وجود تومور در زانوی چپ، تخریب لگن، احتمال سیاه شدن ران راست، پوکی استخوان، آرتروز، از بین رفتن مفصل پا و بیماری کلیوی اش میگوید.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از فعالان حقوق بشر، علیرضا رسولی زندانی سیاسی محبوس در زندان مهاباد طی رنجنامه ای از شرح بدرفتاری های دوران بازداشت، نقض مستمر حقوق اولیه اش، روند پرابهام دادرسی پرونده اش و نهایتا شرایط سخت بیماری اش میگوید، او در قسمتی از نامه در شرح وضعیت جسمی اش می گوید “توسط بهداری زندان تایید شده که مریضی من جزو مریضی سخت و حتی شاید صعب العلاج می باشد چون با توجه به معاینات اولیه وجود تومور در کاسه مفصل زانوی چپ دیده شده و لگن پای راستم به شدت تخریب شده و گفته میشود احتمال سیاه شدن استخوان کله ران راست وجود دارد و دچار پوکی استخوان و آرتروز شدید و از بین رفتن مفصل پایم شدم” رنجنامه علیرضا رسولی عینا در پی می آید:
من علیرضا رسولی متولد ۱۷ مرداد ۶۰ در شهرستان مهاباد هستم که یخاطر اینکه در تاریخ ۱۹ آذر ۹۱ مقایل آموزش و پرورش مهاباد در رابطه با حادثه آتش سوزی مدرسه شین آباد تجمع اعتراضی تشکیل دادیم در تاریخ ۵ اسفند ۹۱ ساعت ۱۲ شب توسط نیروهای اداره اطلاعات که مسلح و سوار بر چهار خودرو بودند دستگیر شدم و به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل شدم.
شب اول که آنجا بودم کسی نیامد به سراغ من، فردایش ساعت ۱۱ شب به بعد بود که به زندان برای انگشت نگاری منتقلم کردند و سپس به بازداشتگاه اداره اطلاعات بازگشتم و شروع کردن به بازجویی، در این بین برای چند دقیقه ای من را بردند به اتاق دیگری، وقتی چشم بندم را از سرم باز کردم آقای زندی، بازپرس دادگاه انقلاب آنجا بود، شروع کرد به تفهیم اتهام، اتهاماتم “همکاری با پژاک”، “اجتماع و تبانی”، “اقدام علیه امنیت ملی” و “تبلیغ علیه نظام” بود.
نزدیک ۱۷ شب در سلولهای انفرادی بازداشتگاه اطلاعات بودم بعد از آن به سلولهای چند نفره منتقل شدم، مدت چهار روز هم آنجا به سر بردم. آخرین روز حضورم در آنجا یک بار دیگر بازپرس زاهدی آمد و من را بازپرسی کرد.
در مدت حضورم در بازداشتگاه اداره اطلاعات، هر روز بازجویی شدم. عمده بازجویی ها در مورد تجمع مربوط به شین آباد مقابل آموزش و پروش، چاپ جزوه هایی در مورد دفاع از زبان مادری و ارتباط با پژاک و اتهاماتی در این مورد بود. وکیلم در این پرونده و آن زمان آقای اصغر پنجه آذر حرشی بود.
در برج هفت ۹۲ به شعبه اول دادگاه انقلاب به ریاست آقای جاری برده شدم، یکماه بعد جلسه دوم با اضافه شدن اتهام عبور غیرقانونی از مرز ادامه یافت و بعد از یک هفته دوباره دادگاه انقلاب پیش آقای جاری که آخرین جلسه دادرسی بود. در دیماه ۹۲ حکم ۴۲ ماه حبس تعزیری به من ابلاغ شد که اعتراض کردم و برج ۱۲ جواب اعتراض من برگشت، دادگاه تجدید نظر حکم را عینا تایید کرد.
در تاریخ ۲۷ آذر ۹۲ یکبار من را بردند به دکتر که نظر دکتر این بود که باید هر چه زودتر از ناحیه زانو و لگن عمل شوم با اینحال بعد از معاینه و ویزیت دکتر سریع من را به زندان بازگرداند در حالی که هیچکس جوابگو نبود.
در تاریخ ۱۸ اسفند ۹۲ به زندان ارومیه تبعید شدم که مدت ده روز در بندهای ۱۲۳۴ زندانی بودیم که تقریبا بند ۱ و ۲ ارازل و اوباش چاقوکش بودند و بند ۳ و ۴ همه اعدام داشتند، هدف از این شکل نگهداری آزار و اذیت و چند زندانی سیاسی همراهم بود.
در تاریخ ۲۸ اسفند ۹۲ ما را به بند ۱۲ که بند زندانیان سیاسی بود بردند در آنجا با وجود پیگیری مستمر از طریق بهداری کسی حاضر به جوابگویی نسبت به سلامت من نشد.
به خاطر بدتر شدن شرایط جسمانی ام با وکیلی به نام خانم پیرزاده تماس گرفتم، بعد از دوماه پیگیری مکرر آمد زندان و وکالتم را پس داد چون نتوانسته بود کاری برای من کند، چندین دفعه به دادستانی مهاباد مراجعه کرده بود اما قاضی حیدری وکیلم را بیرون کرده بود و گفته بود نمیخواهم کسی را در مورد این زندانی ملاقات کنم.
بدلیل وخیم تر شدن وضعیتم در تاریخ ۲۴ شهریور ۹۳ برای اولین بار شروع به اعتصاب غذا کردم، در تاریخ ۱۰ مهر ۹۳ در هفدمین روز که در اعتصاب بودم من را بردند به بیمارستان، آنجا پس از معاینه گفتند که باید عمل جراحی روی شما صورت بگیرد و قول دادند هر چه سریعتر عمل من را انجام بدهند اما گفتند باید هر چه زودتر اعتصاب خودم را بشکنم جون عمل سنگینی در پیش دارم و به لحاظ جسمانی شدیداً ضعیف شده ام، من هم اعتصابم را شکستم چون میخواستم خودم را آماده کنم برای عمل.
بعد از یکماه بخاطر شرایط بد و بدقولی پرسنل زندان ارومیه در تاریخ ۲۰ آبان ۹۳ دوباره شروع به اعتصاب غذا کردم تا هشتم دیماه ۹۳ مدت ۵۰ روز اعتصاب خودم را ادامه دادم، در این مدت من را دو مرتبه انتقال دادن به بیمارستان، دوباره همان بهانه را برای شکستن اعتصاب من آوردند.
در مدت اعتصاب من را چند بار به بهداری زندان بردند و در شرایط وخیم به خاطر افت شدید فشار خون و خونریزی که داشتم و بخاطر اصرار مکرر رئیس زندان اعتصاب خودم را شکستم، پس از آن مدیر داخلی زندان که وعده داده بود پیگیر وضعیت من باشد من را صدا زد و گفت با دادستان و قاضی ناظر و نماینده اطلاعات مشورت کرده اند و فعلا میتوانند به من مسکن بدهند تا وقتی که آزاد بشوم.
در فروردین ماه ۹۴ من را به زندان مهاباد برگرداندند، تقریبا دو هفته بعد روز جمعه بود، یک روز بعد از آتش سوزی هتل تارای مهاباد، شب ساعت ۱۲ من را از زندان انتقال دادند به اداره اطلاعات و در مورد نقش من در قضیه هتل تارا بازجویی کردند و بعد از بازپرسی مجدد به زندان منتقل شدم.
تقریبا یکماه بعد دوباره دست به اعتصاب زدم به خاطر فشارهای زیاد زندان و اداره اطلاعات جون بابت وضعیت پزشکی من پاسخگو نبودند. با وجود اینکه دکترهای بهداری زندان و بیمارستان ارومیه و مهاباد نظر داده بودند که من نیاز فوری به مداوا دارم، ولی زندان جوابگو نبود.
در تاریخ ۹ خرداد ۹۴ اقدام به اعتصاب غذا کردم و به سلول انفرادی منتقل شدم. پس از ده روز در ۱۹ خرداد بعد از ملاقات با خانواده ام من را به دفتر ریاست زندان بردند و آنجا توسط یکی از بازجوهای اداره اطلاعات تفهیم اتهام شدم، اتهامات جدیدم را “همکاری با مجاهدین خلق، همکاری با نهادهای حقوق بشری و همکاری با رسانه ها و ارتباط با یکی از اعضای موثر پژاک در منطقه و محکوم کردن اعدام قاجاقچیان مواد مخدر و اعدام زندانیان سیاسی، اعتصاب ۵۰ روزه در زندان ارومیه و راه اندازی اعتصاب ۳۳ روزه در بند ۱۲ ارومیه و آمدن از زندان ارومیه با هدف درست کردن تشکیلات مخفی در زندان مهاباد” عنوان کردند.
تا تاریخ ۲۶ خرداد دوبار در بهداری زندان تحت آنژیو قرار گرفتم و سه روز بعد یعنی ۲۹ خرداد دوباره مورد بازجویی قرار گرفتم، در هشتم تیرماه با پایان دادن به اعتصاب غذایم از سلول انفرادی خارج شدم و همان ماه به دادگاه رفتم برای بازپرسی و حدود یکماه بعد در مردادماه ۹۴ برای بار اول توسط شعبه ۱۲ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی محمدفر و با حضور وکیلم آقای مهدی نژاد دادگاهی شدم، کمی بعد مجدد به دادگاه منقل شدم و این دفعه با حضور کارشناس وزارت اطلاعات در شهریورماه ۹۴ حکم سه سال زندان به من ابلاغ شد.
به حکم صادره اعتراض کردم. در ۱۱ بهمن ۹۴ بعد از دو مرتبه به تعویق افتادن دادگاه، سرانجام دادگاه تجدید نظر در شعبه ده استان برگزار شد که تاکنون حکمی در باره نتیجه آن به من ابلاغ نگشته است.
تا کنون دو مرتبه زندان با تقاضای مرخصی استعلاجی من موافقت کرده اما دادستان و اداره اطلاعات با اعزام من به مرخصی مخالفت میکنند در حالیکه مدارک پزشکی من در پرونده موجود می باشد که حاکی از وضعیت وخیم مریضی من بوده و توسط بهداری زندان تایید شده که مریضی من جزو مریضی های سخت و حتی شاید صعب العلاج باشد چون با توجه به معاینات اولیه وجود تومور در کاسه مفصل زانوی چپ دیده شده و لگن پای راستم به شدت تخریب شده و گفته میشود احتمال سیاه شدن استخوان کله ران راست وجود دارد، دچار پوکی استخوان و آرتروز شدید و از بین رفتن مفصل پایم نیز شدم در حالیکه بخاطر اعتصابات طولانی از ناحیه کلیه دچار بیماری شده ام و چندین مرتبه استفراغ خونی و ادرار خونی داشتم.