خانه در کوچه پس کوچههای حاشیه پایتخت است، گاز ندارد، آب لولهکشی ندارد، کوچههایش آسفالت ندارند؛ اما هزینهاش برای یک خانواده کارگری ۱۵ میلیون پول پیش و ماهیانه ۳۰۰ تومان اجاره بها تمام شده است و جالب اینکه مستاجرانش هم با رضایت از اجاره این خانه حرف میزنند؛ آخر کسی به این خانواده ۹ نفری که ۴ فرزند معلول دارد؛ خانه اجاره نمیدهد.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از ایلنا، ماجرای قصه مستاجران این خانه قصهای است که هیچ وقت تکراری نمیشود و هر بار هم که بگویی؛ داغی تازه و اشکی تازه است که از چشمان این پدر کارگر برای هزارمین بار جاری میشود.
کارگر تولیدی پوشاک پس از ۱۵ سال کار، لب به اعتراض باز میکند، چرا بیمهاش نمیکنند، گله میکند که بازنشستگی و سابقه کار پیش کش، حداقل دفترچه بیمهای بدهند تا بتواند؛ فرزندان معلولش را پیش دکتر ببرد.
دختر ۲۸ ساله معلولش از ۹ سالگی دیگر دکتر نرفته، خدا میداند که معلولیتش خوب میشود یا نه؟ اگر هم خوب نشود، شاید دو پا و یک دستش که به خاطر تشنج در ۳ سالگی فلج شده، حداقل کمی بهتر شود. ۳ پسر دیگرش هم همین وضع را دارند؛ معلولیت شدید جسمی و ذهنی و حفرههایی در قلبشان که باید هرچه زودتر درمان شوند.
اما زبان به اعتراض گشودن همانا و اخراج شدن از تولیدی همان….
حالا پدر یکسال است که اگر پولی به دستش بیاید؛ پارچه میخرد، لباس زنانهای میدوزد و در کوچه پس کوچههای شهر روانه میشود تا لباسها را به مردم بفروشد.
۲ تا از ۹ فرزندش ازدواج کردهاند و رفتهاند، اما سیر کردن ۷ فرزند به این راحتیها نیست.
دختر بزرگ حداقل هر دوسال یکبار باید کفش طبی جدیدی بخرد تا بتواند از خانه خارج شود، اما ۶ سال است که کفش نخریده است و همان کفش طبی کهنه را با چسب و تکه پارچه به هم چسبانده، اما میخهای کفش طوری بیرون زده که عملا استفاده از آن ممکن نیست. با همین کفشها آنقدر رفته و آمده تا با مدرک کامپیوتری که گرفته کار پیدا کند، اما این رفتو آمدها بیحاصل بوده و موفق به پیدا کردن کار نشده است. به همین خاطر هم مدتهاست که خانهنشین شده و به قول خودش از اسباب کشی تا اسباکشی رنگ خیابان را نمیبیند و از روز اول تا آخر سال سهم او چشم دوختن به دیوارهای خانه است.
البته بهزیستی تا الان دوبار به دختر هزینه خرید کفش نو را داده، اما دختر هربار با دیدن گرفتاریهای مالی خانه و بیلباس و غذا ماندن خواهر وبردارهایش پول کفش طبی را به پدر داده تا به سهم خودش کمک خرج زندگی باشد.
دختر و پسر بزرگ خانواده هم به دنبال کار تا همه جا رفتهاند؛ پسر بزرگ خانواده که دانشگاهش را به خاطر هزینههایش رها کرده، این روزها خیاطی میکند، بنایی میکند، گچ کاری میکند و هر کار دیگری که از دستش بر بیاید؛ انجام میدهد تا مرهمی بر زخمهای خانواده بگذارد، اما گله میکند که چرا کار پیدا نمیشود.
پیش از عید کارد به استخوان میرسد، هیچ چیز در خانه برای خوردن نمیماند و پدر تصمیم میگیرد که با ۱۰ هزار تومانی که برایشان مانده خودش را به وزارت کار برساند و از کارفرمای بیانصافش شکایت کند تا شاید را به جایی ببرد.
همین رفتن او به وزارتخانه سبب میشود که خبر وضعیت زندگیاش به گوش علی ربیعی؛ وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی برسد و وزیر مهمان خانه کوچکشان شود، درد و دلشان را بشنود و ببیند که دختر معلول چه طور با وجود همه ناملایمات، ناامید نیست و برای پیدا کردن کار به هر دری زده است و بشنود که چه طور خواسته همه بچهها، یک ماشین لباسشویی برای دستهای ترک خورده مادر است، همین همیت آخر پدر سبب میشود که وزیر قول بدهد که او را دوباره در جایی مشغول به کار کند و در اولویت گرفتن مسکن معلولان قرار بدهد.
از زمان حضور ووزیر در خانهشان پدر سر بالا نمیآورد؛ کلمهای حرف نمیزند و با جمله به جملهای که بچهها از زندگیشان برای وزیر میگویند، اشک میریزد؛ تنها صدای دختر ۲۸ ساله معلولش است که در فضای خانه میپیچد: آقای وزیر به داد پدرم برسید!
گزارش: آیسان زرفام