۲۶ تیرماه فرزندانم از ایران رفتند و من از ٧ تیرماه در اعتصاب غذا هستم تا پس از یکسال اجازه بدهند با فرزندان خردسالم، که امکان ملاقات و دیدار با آنها را ندارم، تماس تلفنی داشته باشم. وقتی اعتصاب غذایام را شروع میکردم، تصورم این بود که تا چند روز بعد با خواستهام موافقت خواهد شد. اگر خواسته ام یک مطالبه سیاسی یا امنیتی بود قطعا چنین فکری نمی کردم. اما درخواست من یک درخواست انسانی بود که خودم و همبندی هایم به پاسخ زودهنگام مسئولان امیدوار بودیم. هر روز که میگذرد بیش از اینکه از شدت یافتن ضعف جسمانی یا هشدارهای پزشکان نگران و ناراحت باشم از دردی دیگر رنج می کشم. دردی که سینهام را میفشارد و آه حسرت از آن بلند میسازد. چه سخت است باور بیاعتنایی حاکمانی که به جای دلسوزی و مهرورزی با ملت تحت حکومت خود، برای اثبات قدرت خود، کینه و خصومت را پیش گرفتهاند. دلم از ندیدن روی عزیزانم و نشنیدن صدای گرمشان، گرفته است. چگونه باور باید کرد که حکومتی با ادعای دینداری و اخلاق مداری و قدرتمندی در منطقه و خاورمیانه در برابر زنان و مادران زندانی که به بند کشیده شدهاند، راه خشونت برگزید و حتی در مقابل خواسته عاطفی و مادرانهشان که شنیدن صدای فرزندان و خانواده شان می باشد، ایستاد و قدرت و صلابت خود را در چنین میدان نابرابری به نمایش بگذارد.
مسئول محترمی که در رابطه با اعتصاب غذایم گفت و گو می کرد، عبارتی را به کار برد که موجب حیرت و البته تاسف و اعتراضم شد. ایشان جمله ای را گفت که متاسفانه برایم تازگی نداشت اما طرح آن در این وضعیت و برای این مسئله حکایت از وجود واقعیتی تلخ در میان حاکمان دارد. منظور و خواسته ایشان، عقب نشستن من از موضعام در طرح خواستهام برای اعتصاب غذا بود. به یاد دارم در بازجوییهایم در سلولهای انفرادی همچون سایر متهمان، اولین چیزی که خواسته می شود، عقب نشینی از مواضعی بود که در بیرون از زندان و در فضای آزاد و سالم اتخاذ کرده بودیم. چند و چون متهم و بازجو بر سر حقانیت یا عدم حقانیت مواضع متهم، امری معمول بود و البته نتیجه پافشاری متهم بر درست بودن مواضع، صدور احکامی بود که بازجویان وعده اش را در همان سلول ها می دادند. هرچند از منظر قانونی، شرعی و اخلاقی هرگز قادر به هضم وقایع بازجویی، سلول های انفرادی و بندهای امنیتی نبودم، اما دلیل و منظور بازجویان از عقب نشینی از مواضع را درک می کردم. اما متاسفانه درخواست کنونی مسئولان را برای عقب نشینی از “موضع” در مورد اعتصاب غذایم، برای شنیدن صدای فرزندانم را درک نمی کنم. آیا باید از مادر بودن خودم یا دلتنگ بودنم یا داشتن احساس و عاطفه ام عقب نشینی کنم؟ آیا باید انسان بودن خود را انکار نمایم؟ وای بر انسان صاحب فهم و اختیار که با گرفتار شدن در دام کسب قدرت و سلطه از درک ساده ترین مفاهیم عاطفی و غریزی نیز عاجز مانده است. چقدر تلخ است شهد به ظاهر شیرین قدرت که انسان های بی پناه را از هویت و خواسته های انسانی شان تهی می سازد تا صاحبانش احساس رضایت نمایند.
من یک مادرم و انکار مادرانگی و زنانگی ام، انکار انسان بودنم است. من، دختر و پسرم را ٩ ماه در بطن خود و ٩ سال در آغوش پرمهر خود در بر گرفتم و نه فقط قلبم، بلکه ذره ذره وجودم به وجودشان بسته است. می خواهم صدایشان را بشنوم و صدایم را بشنوند. می خواهم بدانم مادر دارند و مادرشان دوستشان دارد.
خواسته من، فریاد مادران و زنان در بند است. نه فقط مادران و زنانی که اکنون در حبساند بلکه زنان و مادران دهههای پیش از من و پس از من، زنان و مادران آرمان خواهی که بر سر باورهایشان و عهد و پیمانشان ایستادند و ماندند، اما ایستادنشان نه با بغض و کینه و انتقام بلکه با دریایی از عشق و مهر، زنانگی و مادرانگی همراه بود. آواز صلح را با نغمه لالایی کودکانشان در هم آمیختند و در راه باورهایشان قامت کشیدند. تاریخ گواه ماست. از آن زمان که هاجر، زن کنیز سیاه پوست که با فرزندش، محل امن و محرم شدن را، گامگاه بین صفا و مروه را برای بی شمار انسان های پس از خود نشان گذاشت و دامن مادرانه شان را در جوار خانه دوست محلی برای طواف نمود تا کنون و تا آینده.
در این میان نه دل من و دلهای کوچک فرزندانم میدان جنگ و عرصه سیاست و قدرت است و نه من و فرزندانم سربازان این میدان هستیم که از مواضع خود عقبنشینی نماییم. خواست من حق است و درخواستی انسانیست، با آن موافقت نمایید.
نرگس محمدی
زندان اوین- تیرماه ٩۵