۲۰ زندانی اهل سنت از جمله شهرام احمدی اعدام شدند. افکار عمومی و رسانهها نمیدانند که این ۲۰ زندانی چرا اعدام شدند. روند دادرسیشان عادلانه نبوده است و از حق داشتن وکیل بیبهره بودهاند و محاکمهشان ۵ دقیقه طول کشیده است.
نظام اسلامی حاکم بر ایران قطعا اینها را معاند نظام و آدمکش و مانند این معرفی میکند اما خودشان میگویند تنها به خاطر ترویج باورهای مذهبیشان اعدام شدند. حالا من باید کدام را باور کنم؟ یا باید قوه قضائیه و محاکم دادرسی جمهوری اسلامی را باور کنم و یا سخنان این متهمان را که میگویند تنها به خاطر باورهای مذهبیشان اعدام میشوند.
من بیشک حرف ِ قوه قضائیه نظام اسلامی و روند دادرسی ناعادلانه این نظام را باور ندارم. از اینرو بیشک برای من آنچه شهرام احمدی میگوید سند است. سندی بر قساوت نظام اسلامی. مگر در حکمی که برای نرگس محمدی صادر کردهاند من طرف نرگس محمدی نمیایستم؟ مگر برای اتهامات حشمت طبرزدی، عیسی سحرخیز، آتنا دائمی، مصطفی تاجزاده، محسن میردامادی و مانند اینها من میگویم آنچه جمهوری اسلامی و قوه قصابیهی آن میگوید درست است؟ مگر من میگویم اتهام عباس امیرانتظام جاسوسی بود و حقش بود که سی سال در زندان بماند؟ چرا سر ماجرای شهرام احمدی من باید به نظام اسلامی اعتماد کنم؟ چرا باید وقتی پای فلان زندنی کرد و بلوچ و عرب که به میان میآید من به نظام اسلامی و اعدامش اعتماد کنم؟
آری من به سخنان شهرام احمدی اعتماد میکنم که میگوید من بیگناه هستم و من را در حد مرگ شکنجه کردهاند. اگر نظام اسلامی راست میگفت باید دادگاه عادلانه و علنی تشکیل میداد. باید شهرام احمدیها وکیل میداشتند. آشکار است که هر چه است نظام اسلامی مانند همیشهاش دروغ میگوید. من سخن شهرام احمدی را باور میکنم که میگوید:
«آرزو دارم که مثل یک انسان، مثل یک متهم، در یک دادگاه عادلانه محاکمه شوم، وکیلم را دیده باشم، او پروندهام را خوانده باشد، شکنجهگرم کنار قاضی نایستاده باشد، قاضی خشمگین نباشد، قاضی نگوید یا از مملکت شیعه میروید، یا میمیرید، دادگاه از پنج دقیقه بیشتر باشد و من اجازه صحبت کردن داشته باشم.
اگر این رویا متحقق شود، در آنجا خواهم گفت
– آقای قاضی، من عضو هیچ گروهی نبودهام و هیچ خشونتی در هیچ سطحی از من سر نزده است. من در زندگی خطاهای زیادی مرتکب شدهام، اما مجازات هیچکدامشان به موجب هیچ قانونی مرگ نیست، مگر قانون آنان که میگویند یا با ما، یا بر دار.
– آقای قاضی، زمانی که در بازداشتگاه سپاه بودم، کسی که پایش را روی زخمهایم فشار میداد، از من میخواست که به سناریویی که ساخته بود اعتراف کنم. وقتی به اطلاعات رفتم، آنها داستان سپاه را نپسندیدند. با ریتم شلاق بازجو، ریتم زمان به هم ریخت، سوار بر بدن از هم پاشیده من شدیم و به گذشته رفتیم و او داستانش را روی ورقهای با چشمبند انگشتخورده من، از نو نوشت. آقای قاضی، این سرگذشت من نیست، داستانی است که آن مردان خشمگین سرائیدهاند، دست خود را به خون بیگناه آلوده نکنید.»
آقا و خانم روزنامهنگار!فعال حقوق بشر! فعال سیاسی! که از ایران گریختهای چون نظام اسلامی به تو اتهاماتی زده بود و زندانی بریده بود، من حرف قوه قصابیهی نظام اسلامی را باور نمیکنم. تو باور
کن! من باور نمیکنم.
پینوشت:
از تعداد دقیق اعدامشدهها خبری در دست نیست اما در برخی از خبرها بیستنفر آمده است.