«نازنین زاغری-راتکلیف» شش ماهی است که در ایران زندانی است. از لحظه ای که خبر بازداشت او منتشر شد، همسرش، «ریچارد راتکلیف» ازهیچ فرصتی برای بازگوکردنِ ماجرای نازنین دریغ نکرده است. استشهادنامه ای را نیز برای آزادی او تهیه کرده که تا کنون به امضای بیش از ۸۰۰ هزار نفر رسیده است.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از ایران وایر، ریچارد در هر فازِ تعیین کننده این پرونده، مثل انتقال نازنین به زندان «اوین» یا زمانی که اعلام کردند همسرش همراه چند تن دیگر از کسانی که تابعیت دوگانه دارند محاکمه می شود و یا آخرین اخبار درباره محکومیت او، مشاهدات و نظرات خود را با رسانه ها در میان گذاشته، با مقامات ایران و بریتانیا ملاقات کرده و مرتب روایت های نازنین را از تجربه زندان در وبلاگ خود منعکس کرده است.
نازنین حرف ها و روایات خود را به پدر و مادرش و هر وقت هم که اجازه پیدا کرده، به ریچارد منتقل کرده است.
به نظر ریچارد، نازنین را در ایران گروگان گرفته اند. البته فقط او نیست که گروگان گرفته شده بلکه دختر دو ساله آن ها، «گابریلا» هم از زمان بازداشت نازنین، در کنار مادرش است. مقامات جمهوری اسلامی پاسپورت گابریلا را گرفته اند. او حالا پیش مادر و پدرِ نازنین در ایران است.
ریچارد راتکلیف در چه شرایطی است؟
زندگی او به کلی از این رو به آن رو شده؛ خودش در بریتانیا است و خانواده اش هزاران کیلومتر آن سو تر به سر می برند. «ایرانوایر» پای صحبت های ریچارد نشسته است. او از کمپین «نازنین را آزاد کنید» می گوید و درباره تأثیر سیاست های بریتانیا بر این پرونده صحبت می کند.
زندگی شما این روزها چه گونه است؟ در طول روز چه کارهایی می کنید؟
اداره می روم و کارهایی را سر و سامان می دهم. کارهای ساده و دم ستی انجام می دهم که خیلی برای انجام آن ها احتیاجی به تمرکز نباشد. فکر کنم بد نیست تا جایی که می شود، زندگیِ عادی خود را حفظ کنم. روزهایی هم هست که سرم با رسانه ها خیلی شلوغ می شود. هر چه کار استشهادنامه جلوتر رفت، باید با دقتِ بیش تری اطلاعات را به روز می کردم. اوایل خیلی سریع این ها را می نوشتم ولی حالا باید دقت بیش تری به خرج بدهم. البته همیشه سعی کرده ام تا جایی که می شود همه چیز را شفاف بگویم. به نظر من، برای مبارزه با زوری که به ما گفته اند، این روشِ خیلی مهمی است.
خانواده نازنین احساس می کنند این کار، اوضاع را بدتر می کند. از نظر آن ها، من باید در حرف هایم محتاط تر باشم. حرف هایی هست که می خواهم بزنم و حرف هایی هم هست که باید گفته شوند. تفکیک قال شدن بین این دو خیلی استرس آور است.
حرف هایی را که به رسانه ها و دیگران می زنید، بر چه اساسی انتخاب می کنید؟ آیا با خانواده نازنین تلفنی درباره این موارد صحبت می کنید؟
نه؛ این حرف ها پای تلفن آن ها را مضطرب می کند. البته ما را احتمالاً شنود می کنند. به جز پیام هایی مثل «دلم برای همسرم تنگ شده» یا «عیدتان مبارک»، فکر نکنم بتوانم چیزی بگویم که نگران نشوند. می دانند که نیت من پاک است ولی فکر می کنند احتمالاً شرایط را بدتر می کنم. البته این فقط ایده خانواده نیست؛ مقامات وزارت امور خارجه بریتانیا و بسیاری از مشاوران دیگر هم همین منش را پیشنهاد می دهند و می گویند: «خیلی تند نروید و فشار نیاورید. بگذارید کار خودشان را بکنند.»
در بین مقامات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مسوولان حکومت، همه به شدت دنبال فرصتی می گردند تا از این پرونده به نفع خود استفاده کنند. ولی در عین حال، احتمالاً یک پارانویای کلی هم در فضا وجود دارد. بر اساس تجربه کمی که با آدم های پارانوید داشته ام، می توانم بگویم که اگر واکنش هایت را نشناسی، پارانویا هم بیش تر می شود. در این مدت همیشه سعی من این بوده که قابل پیش بینی باشم؛ یعنی حرف هایم را خیلی شفاف و صریح در فضای عمومی بزنم تا بالاخره نازنین و گابریلا برگردند. این است که آن ها [یعنی مقامات حکومت] خودشان می دانند در کجا ایستاده اند. انتخاب خودشان است که به این ماجرا خاتمه دهند.
چه چیزهایی شما را یاد نازنین و گابریلا می اندازد؟ سخت ترین بخشِ اینجدایی چیست؟ چه چیزهایی احساسات تلخ و شیرین شما را بر می انگیزد؟
معمولاً به اتاق گابریلا نمی روم. وقتی می روم، همه لحظاتی که با هم بودیم، یادم می آید. نازنین عکس های زیادی را از یک سالگیِ گابریلا به دیوار اتاق زده. بحثِ خود عکس ها نیست، بیش تر مسأله خاطراتی است که با دیدنِ این عکس ها از نازنین و گابریلا زنده می شوند. گابریلا همیشه عادت داشت به خودش نگاه کند یا اشاره کند و بگوید «baby, baby». این خاطره ای است که مدام به ذهنم می آید. عمیق ترین و عاطفی ترین لحظاتم با نازنین وقت هایی است که با او حرف می زنم. البته این بار آخر خیلی نشد با هم صحبت کنیم. من در حباب کوچک کمپینی هستم که راه انداخته ام. فقط سعی می کنم با قدرت به کارم ادامه دهم. به این فکر کنم که چه طور می توانم به بهترین شکلِ ممکن، ماجرای نازنین را بازگو کنم، حکومت را تحت فشار قرار دهم و این که چه کارهای دیگری می توانم انجام دهم. نازنین پای تلفن خیلی غمگین بود. معلوم بود چه قدر تنها، پریشان و غمگین بوده. این بارِ آخری که با او صحبت کردم، در صدایش کمی خشم بود که البته چیز خوبی است. گفت اصلاً دلم نمی خواهد از خواب بیدار شوم. سادگی این حرف تکان دهنده است؛ مطلقاً بی دفاع و ناامید. به خانواده اش اجازه داده اند نسخه ای از «جنگ و صلح» را برایش ببرند. ایده من بود. بهار امسال، سریالی که بر اساس این رمان ساخته بودند از تلویزیون پخش می شد. با هم تماشا می کردیم. فکر کردم شاید این طور بتواند با زندگی خود در این جا ارتباط برقرار کند. در مکالمات اسکایپی، واقعاً خیلی جا می خورم از این که می بینم گابریلا در این فاصله چه قدر بزرگ شده. بعضی وقت ها پای تلفن حسابی با هم حرف می زنیم و خوش و بش می کنیم. بعضی وقت ها هم یا خسته است و یا به هر دلیل دیگری، خیلی حوصله ندارد با من حرف بزند. اگر برایش جالب باشم، می ماند و رابطه برقرار می کند. اگر هم نه، به پدربزرگ یا مادربزرگش می گوید: «بیایید شما باهاش حرف بزنین!
به نظر می رسد گابریلا در محیط جدیدش احساس راحتی می کند. اولش این طور نبود. به گوش من که فارسی او خیلی خوب شده. مشخصاً الان زبان غالبش فارسی است. انگلیسی دخترم عالی نیست. چیزهایی را می فهمد، ولی به فارسی جواب می دهد. وقتی این ماجراها شروع شد، اصلاً نمی توانست فارسی حرف بزند. فکر کنم انگلیسی گابریلا یک کم پسرفت کرده و فارسی او دارد به سرعت بهتر می شود. مطمئنم که مادرش خیلی از این مسأله خوشحال است. هر بار که تلفن زنگ می زند، پدربزرگ یا مادربزرگش یک جمله جدید به او یاد می دهند. خب، بالاخره چیزهای مثبتی هم هست!
از نگاه خود به کمپین برای ما بگویید. چرا فکر می کنید مهم است که حرفهایتان را علناً و با صدای رسا ابراز کنید؛ به ویژه وقتی می دانید که خانوادهنازنین فکر می کنند این کار شرایط را بدتر می کند؟
ایده اصلی من درباره این کمپین این است که باید سعی کنیم مسأله خانواده خود را به مسأله ای برای همه تبدیل کنیم. یعنی مسأله ما بشود مسأله دولت بریتانیا، مسأله حکومت ایران، مسأله سپاه پاسداران و… . استراتژیِ این کمپین، استراتژیِ ساده شرمگین کردن است. حقیقت این است که تا به حال کسی چنین نگاهی نداشته. بیش تر غریزی است. شاید هم البته غلط باشد. تا به حال پوشش رسانه ایِ خیلی خوبی داشته ایم. فکر می کنم این برای نازنین، وقتی بیرون آمد، خیلی مهم باشد. می فهمد که برای آدم ها مهم بوده و حواسشان به او بوده. الان واقعاً دارد چیزهای سخت و خشنی را تجربه می کند. واقعاً بی عدالتیِ زشت و زننده ای است. مهم است که نازنین بعداً ببنید آدم هایی که شخصاً نمی شناخته، این قدر به فکرش بوده اند. بعضی از کسانی که کمپین ما را دنبال می کنند، هر نیم ساعت یک بار توییت می کنند که نازنین را آزاد کنید. این میزان از توجه، سرسپاری و ایثار از جانب کسانی که ما در آغاز ماجرا اصلاً نمی شناختیم، واقعاً برای نازنین مهم و حیاتی خواهد بود.
نظر شما درباره کمک و نقش دولت بریتانیا برای آزادی نازنین و گابریلا چیست؟ آیا به نظرتان مقامات این کشور به اندازه کافی مایه می گذارند؟
روز پنجم سپتامبر روابط دیپلماتیک [بین ایران و بریتانیا] به سطح سفیر رسید و درست فردای آن روز حکم نازنین را به ما اطلاع دادند. خشم و عصبانیتِ شدیدی داشتم. احساس کردم در تمام این مدت، نازنین را فراموش کرده بودند چون اولویت های دیگری داشته اند؛ مثل تبلیغ سودهای تجاری بریتانیا در بازارهای نوظهور. سه ماه بود که مسأله خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا حواس همه را پرت کرده بود. بعد هم که نزاع های داخلیِ بین احزاب کشور پیش آمد. من این طور احساس می کردم که نازنین را فراموش کرده اند. البته بعد ظرف ۱۰ روز، نیم میلیون نفر استشهاد را امضا کردند. اقدامِ بسیار قوی و مؤثری بود. از این گذشته، هر هفته دارم برای ۸۰۰ هزار نفر وبلاگ می نویسم. این خودش واقعاً پلتفرم عالی است که کارم را ادامه دهم. یک دلیل آن هم این است که وزارت امور خارجه بریتانیا خیلی محرمانه و محتاطانه عمل می کند. اصلاً به شما نمی گوید چه خبر است و چه کارهایی انجام شده. اگر این پرونده آدم ربایی بود، یک مأمور مخصوص هر روز کنار دستتان می نشست و با شما همکاری می کرد و مجبور نمی شدید بروید در رسانه ها داد و هوار کنید. واقعاً عجیب است. شش ماه است از دخترم دور هستم. باید راه های ساده تری برای محافظت از شهروندان وجود داشته باشد. فکر نکنم تا به حال وزارت امور خارجه بریتانیا استراتژی خاصی را درباره نحوه بازگرداندن شهروندان خود به کشور منتشر کرده باشد.
از آن طرف، در ایران هم تا حدی با اوضاعِ بی سابقه ای مواجه ایم. از طیف های مختلفی آدم ها را بازداشت کرده اند. موج کاملاً جدیدی است. بله، نازنین با بنیادهای خیریه کار می کرده، «هما هودفر» هم هین طور. ولی دارند از طریق این ها، به نوعی معامله می کنند. شاید یک جور … چه طور بگویم؟ … شاید یک جنگ داخلی خیلی هم چیزِ دوری نباشد. شاید اغراق می کنم ولی در درونِ بخش های مختلفی در حکومت ایران خطوطِ کاملاً مشخصی کشیده شده و در بین این درگیری ها و نزاع ها، از خارجی ها در چانه زنی ها و معاملات خودشان استفاده می کنند.
به جز این که هر از گاهی خشمگین می شوید، به نظر در مجموع آرام می آیید.
نازنین همیشه می گفت بیش تر درباره احساساتت حرف بزن. این اتفاقاً یکی از معدود موقعیت هایی در زندگی من است که بهتر است از احساساتم حرف نزنم. باور کنید حتی نمی دانم آیا کمپین کردن شرایط آزادیِ نازنین را هموارتر می کند یا نه. نمی دانم آیا اصلاً درست است که من این قدر در کار کمپین سازش ناپذیر هستم یا نه. ولی به هر حال قطعاً معتقدم که در درازمدت این تنها کاری است که باید کرد. برای خوشحالیِ نازنین در درازمدت هم مهم است. نمی شود راه افتاد همه جا و درباره سپاه پاسداران یا هر کس دیگری با زبان تند و زننده ای صحبت کرد. آینده خانواده من و گابریلا به این بستگی دارد که بتوانیم در ۲۰، ۳۰، ۵۰ سال آینده به ایران برویم. به نفع من نیست که ایران کشوری مطرود و رانده شده باشد. به یک معنا، تمام این ماجرا در واقع چیزی است که یک نظام امنیتیِ هراسیده به آن پناه برده است. این نوع بازداشت ها دارد تبدیل می شود به یک جور تجارت و معامله. البته با میزانی از خشونت و قساوت که به اختیار خودشان تعیین می شود؛ تا جایی که قرار است با این بازداشت ها معامله کنند. خیلی از کارهایی که انجام می دهند، قابل فهم است. از منافع خود محافظت و علیه اتهام هایی مثل فساد مبارزه می کنند. ولی این نمی تواند آینده ایران باشد. این چیزی نیست که من برای خانواده ام، برای گابریلا بخواهم. او همیشه نیمه ایرانی خواهد بود. واقعاً داریم بهایی زیادی می دهیم و در آینده هم خواهیم داد. خسارت های ناخواسته شدیدی از هر نوعی وارد می شود؛ اتفاقاتی که در ایران می افتد خیلی پیچده است ولی در عین حال، ساده هم هست. لابد دلیلی هست که مردم سکوت می کنند.