آرش صادقی، زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، به مناسب زادروز همسرش گلرخ ایرایی، نامهای خطاب به او نگاشته است. این زندانی سیاسی، در این نامه ضمن اشاره به فشارهای وارده از سوی بازجویان امنیتی بر همسرش، در قسمتی از نامه خطاب به او، میگوید: «به فردایی بیاندیش که خوشبختی سهم تمام انسانهاست، آن روز که خیلی هم دور نیست ما هم میتوانیم تلخی امروز را از یاد ببریم و این زندان چه اندک است در برابر این رؤیای دستیافتنی که خوشبختی من و تو با خوشبختی تمام مردم و آزادی ما با آزادی تمام مردم پیوند میخورد.»
متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار تارنگار حقوق بشر در ایران قرار گرفته است، در پی میآید:
«زادروز تو که مهربانیت گرمابخش وجود من است بهانهای شد که با تمام وجود قلم به دست بگیرم و بنویسم، بنویسم از چیزی که شاید تنها گفتن از آن مرا در این روزها وادار به نوشتن میکند.
میخواهم از تجربهای یگانه بگویم، از عشق پشت میلههای زندان، از وصال و فراغ، میخواهم از عاشقانههایم بگویم.
حالا سه سال از آخرین تجربه زندگیمان در آن بهشت کوچک گذشت، ۲۲ ماه فراغ.
هفت ماه بازداشتم در بازداشتگاه دو الف سپاه با تلخی بازداشت «جانم» همراه بود، تجربهای تلخ، بازجوییهای همزمان، آزار و اذیت تو و منی که به خاطر بازداشت تو تا مرز جنون رسیدم.
تمام دلخوشی من در آن روزها شنیدن صدای تو در هواخوری بند نسوان دو الف بود و گهگاه صدای خندههای تلخت در کنار یگانه صالحی (همسر جیسون رضایی) همسلولیات.
صدایم به هواخوری
بند شما که درست روی سلولم بود نمیرسید، پس زیر لب زمزمه میکردم «هوا را از من بگیر خندهات را نه.»
همین جمله را با قاشق پلاستیکی غذایم روی جایجای سلولم حک میکنم.
این شعر یادآور روزهای عاشقانه قبل بازداشتمان است.
تمام دلخوشیم ساعتهای هواخوری شماست و شنیدن صدای زیبایت.
معمولاً هواخوری زنان و مردان همزمان است. هرروز خودم را از هواخوری محروم میکنم تا بتوانم صدایت را بشنوم تا شاید مطمئن باشم هنوز زندهای، هنوز هستی، هنوز سالمی.
بعد از گذشت مدتی صدایی از تو نمیشنوم.
از بازجو پرونده سؤال میکنم و او در پاسخ میگوید با ما همکاری نکردی فرستادیمش بازجویی فنیتر.
بازجویی فنیتر در اصطلاح یعنی «بازجویی با فشار و خشونت بیشتر.»
دیگر از آن تاریخ شب و روز ندارم.
قرصهای ضد تشنج و ضدافسردگی و اعصابم که ماحصل روزهای پس از مرگ مادرم بود، بعد بازداشت به دستور بازجو قطع میشود.
شب و روز در گوشم میخوانند که تو اعدام خواهی شد به خاطر نگارش داستانی منتشر نشده در نقد سنگسار و اینکه سنگسار از مسلمات اسلام و قرآن است و منکران آن عقوبتی بهتر از مرگ ندارند.
در مورد میزان آزار و اذیت و ضرب و شتمهای دوران بازجویی تو خود نیک میدانی چه بر من گذشت پس در این نامه بیشتر از این ذهنت را مکدر نمیکنم.
بعد از انجام پروژه اعتراف گیری اولین ملاقاتمان شکل میگیرد.
تا قبل از لحظه دیدار نمیدانم با چه کسی ملاقات دارم، وقتی در اتاق ملاقات میبینمت دیگر نمیتوانم احساساتم را مهار کنم.
در آغوشت میکشم و برای اینکه دوربین اتاق اشکهایم را ثبت نکند سرم را روی شانههایت میگذارم و نم نم اشک میریزم، عطر تنت، عطر نفسهایت را استشمام میکنم. چه قدر خوشحالم که زندهای، تمام روزهای سخت را با امید آزادی نیمی از وجودم گذراندهام و حالا تو را آزاد میبینم. دیگر از آن لحظه احساس در بند بودن نمیکنم.
در دادگاهی به ریاست قاضی صلواتی بهصورت غیابی و در حالی که روز دادگاه زیر تیغ جراحی هستی محاکمه میشوی.
پرونده پزشکیت را به دادگاه ارائه میکنند ولی قاضی در جواب میگوید به من گفته شده باید زودتر حکمهای این پرونده را صادر کنم.
شش سال حبس برای تو، شش سال حبس بیپایان.
پنج سال آن به خاطر نگارش یک داستان منتشرنشده، ظلم تا کجا؟
حکم لازمالاجراست تا چند ماه بعد از قطعی شدن حکمت تنها کابوس من به بند کشیدن مجدد “یگانه عشقم” بود، کابوس خواب و بیداریم و انگار همیشه فاجعه پیش از انتظار تو در راه است.
همیشه به بچههای زندان میگفتم با آزادی عشقم انگار من آزادم و آوار سنگین این زندان را حس نمیکنم.
چه لحظه وحشتناک و سختی بود وقتی مادرت با بغض گفت آن بهشت کوچکمان خالی از تو شده.
روزهای یکی شدن زیر سقف بهشت کوچکمان زیاد نبود.
روز پیوندمان با هم عهد بستیم که برای خوشبختی آحاد مردم سرزمینمان در حد توان تلاش کنیم و در این مسیر از مخاطرات پروا نکنیم.
با هم عهد بستیم عشقمان را پیوند بزنیم به عشق به تمام زندانیان سیاسی، قلمهای که ماحصل آن حق آزادی همه زندانیان سیاسی و هزاران خواست به حق تک تک کسانی هست که در این سالها شناخته و دیدهایم.
«عشق من» به فردایی بیاندیش که خوشبختی سهم تمام انسانهاست آن روز که خیلی هم دور نیست ما هم میتوانیم تلخی امروز را از یاد ببریم و این زندان چه اندک است در برابر این رویای دستیافتنی که خوشبختی من و تو با خوشبختی تمام مردم و آزادی ما با آزادی تمام مردم پیوند میخورد.
زندانی عاشق صبورتر است.
«عشقم» هیچ پاییز و زمستانی ماندنی نیست.
من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده میکنم.
گلرخ عزیزم زادروزت خجسته
آرش صادقی
مرداد ۹۶ – بند ۳۵۰ زندان اوین»