مادر این دو شهروند اهل بوکان با اعلام اینکه پسرش آزاد شده، شدیدا نگران سرنوشت دخترش است. علیرغم گذشت بیش از یکماه از بازداشت افسانه بایزیدی، هنوز هیچ ارگانی مسئولیت بازداشت وی را نپذیرفته است. گزارش پیش رو گفتگویی با خانم درویشی مادر این دانشجوی بازداشتی است.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از فعالان حقوق بشر، افسانه بایزیدی، دانشجوی بوکانی در ۵ اردیبهشت ماه سال جاری در منزل مسکونی خود توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. این نیروها در زمان بازداشت هیچ حکمی ارائه ندادند و توضیحی در مورد دلایل بازداشت این شهروند نیز ندادند.
شاهو بایزیدی، برادر افسانه بایزیدی چند روز بعد در ۹ اردیبهشتماه سال جاری در محل کارش به دلایل نامعلومی و به شیوه مشابه بازداشت و اخیرا آزاد شد.
صحبت های مادر این دو شهروند اهل بوکان در ادامه میآید.
خانم درویشی ضمن تشکر از شما بابت پذیرش این گفتگو لطفا برای اولین سئوال بفرمایید نحوه بازداشت خانم بایزیدی چطور بود؟
مورخ ۵ اردیبهشتماه بود در ساعت ۱۱ شب، در حالیکه چهار نفر از ماموران اطلاعاتی بودند که حتی برای ثابت شدن دستگیری دخترم هیچ حکم قانونی نداشتند وارد خانهام شدند و افسانه مقابل آنها ایستاد و نمی خواست با آنها برود٬ اما دو نفر از آنها با خشم و عصبانیت و زور دخترم را با خودشان بردند که یکی از آنها را به اسم می شناختم٬ همه خانه ام را بهم زدند٬ دنبال چه بودند فقط خدا میداند.
برخورد ماموران هنگام بازداشت چگونه بود؟
با صدای بلند فریاد زدم٬ گریه کردم٬ التماس کردم به خدا و پیغمبر متوصل شدم که دخترم را نبرید و آن لحظه به علت فشاری که بهم وارد شد دچار ناراحتی قلبی شدم و با این حالم گفتم٬ دخترم مریض است او را با خودتان نبرید٬ آنها به من یک مادر پیر۶۲ساله بی احترامی کردند.
خانم درویشی تاکنون به کدامیک از نهادها برای اطلاع از وضعیت دخترتان مراجعه کردهاید؟
روزو شب سراغش را میگیرم٬ از بوکان تا مهاباد و ارومیه و حتی تهران رفتم به دنبال ناپدید شدن دخترم٬ ولی هیچ مسئولی نمی خواهد به من جواب راست بدهد٬ که دخترم کجاست٬ فقط می گویند نمیدانیم به من گفتهاند دخترت پیش ما نیست ما از او اطلاعی نداریم و او را بازداشت نکردیم اگر او در بازداشت نیست چرا آمدن خانه ام او را با زور بردند؟
آیا میدانید ماموران کدام نهاد به خانه شما مراجعه کرده و خانم بایزیدی را بازداشت کردند؟
بله مطمن هستم از طرف نیروهای اطلاعات بودند چون یکی از آنها را می شناختم که قبلا سراغ دخترم را گرفته بود. ولی حالا نمیدانم افسانه من زنده است یا مرده٬ او را کجا بردند چرا هیچ مسئولی به من که مادرش هستم جواب نمیده٬ شب و روز اشک می ریزم دارم چشمهایم را از دست میدهم. کار من گریه و زاریست برای تنها دخترم که فقط نشانه ای از او بدست بیاورم.
از وضعیت پسرتان آقای شاهو بایزیدی نیز که بازداشت شده بودند چه اطلاعی در دست دارید؟
او را آزاد کردند و با او کاری نداشتند. این مدت از او بازجویی کردند که خواهرش با یکی از معاونان حزب کرد در کردستان عراق ملاقات کرده٬ به او فشار آوردند که در هنگام رفتن به کردستان عراق پسرم با او بوده که همه اینها دروغ است.
آیا احتمال دارد علت بازداشت دخترتان چنین موضوعی باشد؟
این دروغ نهادهای امنیتی است. افسانه هیچ وقت عراق نرفته و باهیچکدام از اعضای احزاب کرد نه تلفنی و نه حضوری تماسی نداشته است. گفتم قبل از دستگیری با چند تا از دانشجویان صحبت داشته که در میان آنها فقط افسانه را دستگیر کردند. ماموران اطلاعات دروغ می گویند. پسرم را اذیت کردند که فقط برای افسانه پرونده بسازند. ولی حالا چرا میگویند در بازداشت ما نیست. مگر پسرم شاهو به خاطر افسانه دستگیر نشد؟
اتهامات خانم بایزیدی در بازداشتهای پیشین چه بود؟
افسانه از سال ۹۲ به بعد هر سال بازداشت شده و تا به حال این سومین باراست که دخترم را غیرقانونی دستگیر می کنند. در سال ۹۲ و ۹۳ و ۹۴ هر بار دخترم را دستگیر کردند و هر بار به جرم ارتباط با احزاب کُرد. و دو ماه در سلول انفرادی بود. او را کتک زدند٬ اذیتش کردند، یک بار هم سال گذشته به مدت ۲۶ روز در بازداشتگاه اطلاعات مهاباد اعتصاب غذا کرد. ولی در شعبه یک دادگاه انقلاب مهاباد او را به دوسال زندان محکوم کردند. اما وکیلش در دادگاه تجدیدنظر دو سال زندانش را به حالت تعلیقی در آورد. حدود هفت ماه پیش در تماسی تلفنی ماموران اطلاعات به افسانه گفتند ما به این راحتی دست از سرت برنمیداریم.
آیا هیچ گمانه ای دارید که اتهامات احتمالی ایشان در این بازداشت چه باشد؟
دخترم چند روز قبل از اینکه دستگیر بشود با چند نفر از دانشجویان جلسه داشته و در آن جلسه برای آنها صحبت کرده از حقوق دانشجویان و معلمان همیشه دفاع کرده. مگر کجای این گناه است که دخترم را ناپدید کردند؟
شما اشاره کردید به تهران رفتید٬ به کدام ارگان و نهاد دولتی مراجعه کردید؟
۱۰ روز پیش با برادرم رفتیم تهران شکایت نامه بردم به دادستانی و قوه قضاییه و دفتر رهبری٬ طبق معمول گریه کردم التماس کردم ولی آنها هم دلخوشی به من ندادند٬ ۶۵۰ کیلومتر از بوکان تا تهران رفتم که فقط به من بگویند دخترم کجاست آیا زنده است و نشانه ای به من بدهند که فقط دروغ گفتند که ما پیگیری می کنیم و به شما اطلاع می دهیم ولی ناامید برگشتم.
خانم درویشی خیلی متشکریم از بابت وقتی که در اختیار ما گذاشتید، اگر صحبت ناگفته ای دارید لطفا بفرمایید؟
می خواهم بگویم از جان دختر نازنینم چی می خواهند؟ چرا من یک مادر را عذاب می دهند؟ تو را به همان خدایی که به آن باور دارند قسم میدهم دخترم را به من برگردانند. هربار چشمان او را می بستند و کتکش میزدند٬ او را اذیت کردند٬ دخترم افسانه بیماری تنگی نفس دارد. حدود ۷ماه است دچار تنگه نفسی شده٬ دخترم را آزاد کنید. بگذارید آزاد باشد. او نه علیه این دولت اسلحه به دست گرفته و نه کسی را کشته است. از شماها میخواهم صحبتهای من را به گوش جهان برسانید که همه بشنوند یک مادر چه می کشد. از زحمت شما ممنونم.