شاید کمتر واژهای با بار معنایی مثبت را به کار ببریم که همان واژه با همان کارکرد مثبت در گفتمان نظام حاکم بر ایران استفاده نشود. وقتی ما از آزادی، عدالت، حقوق بشر، کرامت انسانی یا حق حیات سخن میگوییم، به مفاهیم ارزشمندی اشاره داریم که ظاهراً برای نظامهای مستبد و فرد دیکتاتور نیز علیالاغلب واژگانی با بار معنایی مثبت هستند.
آنها نیز بر این نظر هستند که به حقوق بشر و آزادی و عدالت ملتزم هستند و کرامت انسان را پاس میدارند.
هیچ کدام از کسانی که در خیابانها چوبهی دار بر پا میدارند و دانشجویان و کارگران را مقابل دیدگان دیگران شلاق میزنند و دانشجویان را ستارهدار میکنند یا به بند میکشند، سخنشان این نیست که قصد دارند کرامت انسانی دیگران را زیر پا بگذارند و یا حقوق بشر را نادیده بگیرند. آنها نیز میگویند که دل در گرو رعایت شان و کرامت انسانی دارند و هدفشان برپایی حقوق بشر است و قصد دارند جرم و جنایت را در جامعه ریشهکن کنند.
آنها که در ملاءعام اعدام میکنند و یا حکم به قتل ملحدان میدهند نیز، سخن از کرامت انسانی میگویند. آیتالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، قصاص را عملی میداند که در آن رحمت و مهربانی با دیگری نهفته است. شما وقتی کسی را که مرتکب جرمی شده است اعدام میکنید در واقع به او مهربانی داشتهاید و موجب شدهاید که او کشته بشود تا نتواند بیش از این به رفتارهای ناپسند خود ادامه بدهد، و هم در این دنیا خودش و دیگران از دست اعمال او در امان هستند و هم در آخرت به دلیل مرگ زودتر از موعد کمتر مرتکب گناه میشود؛ از اینرو عذابش نیز کمتر خواهد بود.
آیتالله خمینی lمیگوید: “اگر امروز، یک کسی که فساد در ارض میکند کشته بشود، برای خودش رحمتی است، به خیال اینکه به صورت یک تادیب، نه این است که این یک چیزی باشد که برخلاف رحمت باشد. پیغمبر، رحمهللعالمین است و تمام جنگهایی که او کرده است، دعوتهایی که او کرده است، همهاش رحمت است. اینکه میفرماید که: قاتلوهم حتی لا تکون فتنه بزرگترین رحمت است بر بشر. آنهایی که خیال میکنند که این آسایش دنیایی رحمت است و بودن در دنیا و خوردن و خوابیدن حیوانی رحمت است، آنها میگویند که اسلام چون رحمت است، نباید حدود داشته باشد، نباید قصاص داشته باشد، نباید آدمکشی بکند. آنهایی که ریشهی عذاب را میدانند، آنهایی که معرفت دارند که مسائل عذاب آخرت وضعش چی است، آنها میدانند که حتی برای این آدمی که دستش را میبرند برای این کاری که کرده است، این یک رحمتی است. رحمتش در آن طرف ظاهر میشود. برای آن کسی که فساد کن است، اگر او را از بین ببرند یک رحمتی است بر او”.(۱)
همانطور که میبینیم آیتالله خمینی دستبریدن و اعدام و قصاص و جنگ را رحمت میداند و در واقع وقتی سخن از حقوق بشر به میان میآید حاملان این اندیشه معتقد هستند که رعایت حقوق بشر یعنی همین کاری که آنها میکنند و نظامهایی که اعدام در ملاءعام ندارند و دست دزد را قطع نمیکنند و دیگران را شلاق نمیزنند، در واقع ناقضان حقوق بشر هستند.
در سخنانی که از آیتالله خمینی نقل شد دلیلی بر رحمت بودن شکنجه و اعدام ارائه میشود که قابل تامل است. ایشان میگوید رحمت بودن این امور به ظاهر خشن تنها زمانی بر عقول ما آشکار میشود که ما بمیریم و از این جهان به جهان دیگری نقل مکان کنیم و قیامتی بر پا بشود و در محضر خداوند پی ببریم که این امور ضد حقوق بشری در واقع رفتارهایی حقوق بشری بوده است.
آیتالله خمینی در این سخنان بر نکتهای انگشت میگذارد که کلید فهم آن نوع جهانبینی است که وی از آن سخن میگوید. ایشان اینگونه استدلال میآورد که “آنهایی که خیال میکنند که این آسایش دنیایی رحمت است و بودن در دنیا و خوردن و خوابیدن حیوانی رحمت است” همین افراد گمان میکنند که اعدام و قصاص و دست قطعکردن عملی مبتنی بر مهربانی و شفقت نیست.
چیزی که در اینجا هست تاکید بر امری به عنوان حقیقت ورای این جسم و ورای این گوشت و پوست و استخوان است که برای آن حقیقت متعالی که اساساً امری آنجهانی نیز هست، میتوانیم این جسم و جان را حلقآویز کنیم یا بخشی از آن را ببریم و قطع کنیم.
انسان جهان مدرن که خلاف آیتالله برای جسم و جان آدمی اصالت قائل است و نتیجهی احترام به انسان را به ناکجاآباد حواله نمیکند، برای تن و جسم آدمی فراسوی اندیشهی او حرمت قائل است و کرامت آدمی را سوای احترام به جان آدمی -ولو مجرم-، نمیداند و از اینجا است که به مخالفت با اعدام و شکنجه و قطع دست و شلاق و سنگسار میرسد.
مولانا ابیاتی دارد که بسیار از ما تک بیت آن را شنیدهایم. آنجا که میگوید:
ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای
اینکه آدمی همهاش اندیشه است و این اندیشه است که مهم است و در مابقی که استخوان و ریشه باشد به دیدهی تحقیر بنگرد راه را بر بسیاری از کژفهمیها باز میکند.
ایشان بعد از این بیت میآورد:
گر بوَد اندیشهات گل، گلشنی
ور بُوَد خاری تو هیمهی گلخنی(۲)
انسان اگر کرامتی دارد -که دارد-، در حرمت نهادن به همین استخوان و ریشه و گوشت و پوست است و از قضا آنچه “مابقی” است، همان اندیشهی او است.
اینکه در جهان جدید هر چه بیشتر تلاش میشود که احکام قضایی و جریمهها از آسیبزدن خشونتبار به جسم آدمی تهی بشود، ریشهای در همین احترام به جان و تن آدمی است. اینکه هر روز بیشتر از دیروز جوامع بشری تلاش میکنند که از احکامی مانند اعدام و شلاق و حتی زندان به شکل کلاسیک آن عبور کنند، ریشه در همین حرمت نهادن به تن آدمی است.
ما چه میتوانیم بکنیم؟
مبارزه با نظامهای دیکتاتوری که در حق آدمیان حکم ناروا میکنند و کرامت او را خدشهدار میکنند، میتواند شیوههای مختلفی داشته باشد که برخی از آنها پرخطرتر و برخی کمخطرتر و بسیاری از آنها بیخطر هستند.
اعدام در ملاءعام را در نظر بگیرید؛ همانطور که از نام آن پیدا است اینگونه اعدامها قائم به “ملاءعام” است. یعنی اینگونه اعدامها اعتبار خود را از “ملاء” یا همان گروه مردم میگیرد. یعنی من و شما باید در جایی جمع بشویم تا این اعدامها صورت بگیرد. جلوهگریهای نظامهای بسته نیاز به جلوهخریهای “ما” دارد. کافی است مردم در جایی که قرار است انسانی بر دار شود و در منظر عموم دست و پا بزند جمع نشوند تا اندکاندک بساط اینگونه اعدامها برچیده بشود.
کرامت انسانی چیزی است که نتیجهی حرمت نهادن به آن در همین جهان و پیش از مرگ آدمی ظاهر میشود. انجام اینهمه اعدام در مقابل دیدگان شهروندان تنها نتیجهای که داشته، ترویج و تکریم خشونت بوده است. یک سوی این خشونتورزی حکومت است اما سوی دیگر آن، “ما” ایستادهایم.
مایی که تماشاکنان ِ معرکهگردانی ِخشونتبار نظامی هستیم که جنگ و مرگ و اعدام و شلاق و شکنجه را رحمت خداوند میداند.