چه تعداد روستا در سطح کشور متروکه شدهاند؟
آمار روشنی در این باره وجود ندارد. گاهی حرفهایی از دهان مسئولان حکومتی میپرد که از یک فاجعه حکایت میکنند. از جمله اینکه سال گذشته ابوالفضل رضوی، معاون توسعه روستایی و مناطق محروم ریاست جمهوری چنین گفت: «نزدیک به ۳۳ هزار روستا و آبادی کشور تخلیه شده است.»
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از زمانه، بیشتر افراد با شنیدن آمار دقیق روستاهای خالی از سکنه تعجب میکنند اما از روند مهاجرت و افزایش شهرنشینی به عنوان مشکلی یاد میکنند که «نمی توان کاری برای آن کرد».
عدهای هم هستند که موضوع تخلیه روستاها و مهاجرت روستاییان به شهرها را با آه و افسوسی رمانتیک و نوستالژیک توصیف میکنند. برای مثال یک کارمند دولت با پنجاه ساله که به گفته خودش تا سن دوازده سالگی در روستا زندگی میکرده است و سپس با خانواده خود به شهر کوچ کرده است از «عطر نان»، «بوی طبیعت»، «صفا و صمیمیت مردم روستا» و مسائلی از این دست صحبت میکند و هیچگونه سویه زسیتمحیطی، اقتصادی یا فرهنگی در صحبتهای او وجود ندارد. چنین دیدگاهی رایج است و رواج آن حکایت از این دارد که چند تن دیگر از شهروندان که بعضی خود ساکن شهرها بودهاند و بعضی دیگر از روستا به شهر کوچ کردهاند در حرفهایشان مشخص است که این مسئله را به عنوان یک مشکل ملی و دارای پارامترهای متنوع و به هم تنیده، نمیبینند.
چند آمار و یک نتیجه
یک کلیشه مهم در بیشتر اظهار نظرها پیرامون کوچ روستاییان به شهرها وجود دارد که معمولا در جملاتی مانند «گوسفندهایشان را میفروشند و میآیند تهران»، «فکر میکنند توی شهر چه خبر است» و غیره خودش را نشان میدهد − نوعی از نگاه که گاهی ظاهری ژرف و بیطرفانه به خود میگیرد و تبدیل به نقدهایی درباره تضادهای فرهنگی میشود. در این نوع نگاه، روستاییان فریفته شهرها هستند. شهر دارای وسوسهای است که روستاییان را به سمت خود میکشد و فرد وسوسه شده با فروختن گاوها، گوسفندها یا زمین خود به شهر مهاجرت میکند. این یک پیشفرض اشتباه است.
به گفته ابوالفضل رضوی، معاون توسعه روستایی و مناطق محروم ریاست جمهوری، ۶۴ هزار روستا در کشور داریم که جمعیتی معادل ۲۱ میلیون و پانصد هزار نفر را در خود جای دادهاند. از ۶۴ هزار روستای کشورحدود ۳۹ هزار روستا بالای ۲۰ خانوار و بقیه زیر ۲۰ خانوار جمعیت دارند.
مطابق سرشماری نفوس و مسکن سال ۱۳۹۰ در ایران ۲۸ درصد جمعیت، روستا نشین و ۷۲ درصد شهرنشین هستند. از سال ۱۳۵۹ که جمعیت کشور به صورت مساوی (۵۰-۵۰) در شهر و روستا ساکن بودهاند تا به امروز، روند شهرنشینی افزایش یافته و در حال حاضر ۲۸ درصد روستایی و ۷۲ درصد شهری هستند. اما همزمان که به کاهش جمعیت روستایی و خالی از سکنه شدن روستاها توجه میشود باید به این مسئله نیز توجه داشت که میانگین جمعیت روستاهاى ایران که در سال ۱۳۳۵ بیش از ۲۶۰ نفر بوده؛ در سال ۱۳۴۵ به ۲۳۰ نفر کاهش یافته؛ در سال ۱۳۵۵ به ۲۶۸ و در سال ۱۳۶۵ به ۳۴۷ و در سال ۱۳۷۰ نیز به حدود ۳۹۰ نفر رسیده است. همچنین نسبت روستاهاى بالاى یکهزار نفر که در سال ۱۳۳۵، یکچهارم کل روستاها بوده به بیش از یکسوم در حال حاضر رسیده است.
از جمعیت روستایی ایران کاسته شده است و ۳۳ هزار روستا خالی از سکنه شده است، اما میانگین جمعیت روستاها افزایش یافته است. بخشی از این افزایش ناشی از افزایش جمعیت ایران است و بخشی دیگر ناشی از تمرکزیابی جمعیت روستایی است. این تمرکزیابی در درجه اول در خود مناطق روستایی انجام شده است و روستاهای بزرگ، پر جمعیتتر شدهاند. مسئلهای که با تئوری روستایی وسوسهشده همخوانی ندارد.
مهاجرت یک مسئله فردی نیست
یک استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران معتقد است یکی از عوامل رواج فرضیه اشتباه روستایی شیفته شهر، توجه به فرد و ندیدن مسائل جمعی است. او میگوید: «یکی از دانشجویان من در مقاله اش اشاره کرده بود به سونامی ژاپن و نشت مواد اتمی به داخل دریا. مثل اینکه قسمتهایی از چین که نزدیک به ژاپن بوده است هجوم بردهاند به فروشگاهها و هرچه نمک یددار بوده را خریدهاند. چون شایع شده بوده که ید مواد اتمی خطرناک را از بدن دفع میکند. ببینید در این شرایط مردم نمیرود تحقیق بکند این درست است یا نه؛ اول میرود نمک ید دار میخرد. حالا از زاویه دید یک روستایی نگاه بکنید. وقتی روستای بغلدستی شما دارد بزرگ میشود با خودش میگوید حتما خبری است. آدمیزاد وقتی قرار است تنهایی تصمیم بگیرد پر از ترس میشود. نکند اشتباه کرده باشم؟ نکند ضرر کنم؟ ولی وقتی بقیه یک تصمیم را میگیرند با خودش میگوید کار درستی است و با جرات بیشتری این هم، همان تصمیم را میگیرد. شما الان برو فلان دانشکده؛ کسانی که جغرافی و بوم شناسی میخوانند؛ یک مقدار نمودار و عدد و رقم به شما میدهند، ولی موضوع با اعداد محض قابل توضیح نیست. روستایی نگاه میکند که جوانها دارند از روستا میروند، به بچههای خودش نگاه میکند، از خودش میپرسد این بچهها چه گناهی کردهاند که باید جایی بزرگ بشوند که هیچ امکاناتی ندارد…»
یک دانشجوی رشته جامعه شناسی از دانشگاه علامه طباطبایی در صحبتهایی که به نوعی مرتبط با صحبتهای بالا است میگوید: «فرد روستایی در ایران احساس یک فرد فراموش شده را دارد، احساسی مانند یک تبعیدی که محکوم به انزوا و فراموشی است. او از همه چیزهایی که از طریق تلویزیون، ماهواره و راههای ارتباط جمعی دیگر میبیند محروم است. از مسائل رفاهی تا امور فرهنگی-سیاسی، او خودش را در نقش یک قربانی میبیند…»
در جستوجوی “امنیت”
در همه اظهار نظرهای تخصصی و رسمی، به درستی از عوامل اقتصادی به عنوان مهمترین دلیل ترک زندگی روستایی و مهاجرت به شهرها یاد میشود. خود روستاییان در ابتدای همه دلایل خود برای مهاجرت، از عوامل اقتصادی صحبت میکنند اما آنان چه بسا از “امنیت” صحبت میکنند و مسائل اقتصادی را نیز در چارچوب آن قرار میدهند.
برای آنکه به معنای “امنیت” پی ببریم، باید پای صحبت خود روستاییان بنشینیم و ببینیم چگونه خودشان مسائل اقتصادی، بهداشتی، پزشکی، تحصیلی، قضائی، خدماتی و بسیاری چیزهای دیگر را زیر سرفصل کلی امنیت قرار میگیرند. نقطه شروع برای درک این مفهوم این است که از نظر روستایی، دسترسی به “امنیت”، نیازمند تمرکزیابی (سکونت در روستای بزرگتر) و یا پیوستن به یک تمرکز جمعیتی کلان (شهر) است.
علی ۳۷ ساله است و از روستا به شهر مهاجرت کرده است. او با همسر و چهار فرزند خود به سختی از راه کارگری زندگی میکند و دلیل مهاجرت خود را “امنیت” ذکر میکند: «توی ده مثل شهر نیست که اگر زور گفتند بروی محله دیگر زندگی کنی. ده کوچک است، خانه نمیشود عوض کرد. طایفهای که تعدادش زیاد باشد و نفوذ داشته باشند در ادارات، نابودت میکنند… سر یک وجب زمین اختلاف داشتیم… چندبار ریختند سرم و کتکم زدند. شکایت میکردم فایده نداشت؛ کسی شهادت نمیداد از ترساش. پاسگاه، آدم خودشان بود. زن و بچهام را اذیت میکردند. نمیشد زندگی کرد.»
حاج رضا هنوز دلش با روستایی است که از آن کوچ کرده است ولی به دلیل نیاز مستمر به مراکز پزشکی در شهر ساکن شده است: «آنجا حالم بد میشد . ماندن فایده نداشت. چیزی نبود. باید میآمدیم شهر. هربار التماس یک نفر را میکردیم که با ماشین ما را برسان. پول میگرفتند، ولی منت داشتند. اینجا هم وقت گذشته بود و نوبت نبود در بیمارستان… آخر سر آمدیم و ماندگار شدیم. بچهها گفتند، من هم گفتم قبول.»
محمدعلی یک روستایی ۱۸ ساله است که از روستا به شهر آمده است تا به مدت چهارماه نگهبان یک ساختمان نیمه تمام باشد. محل زندگی او یک اتاق دو متر در چهار متر است که با آجر و گچ درست شده است و از “برق امام” (برق دزدی) استفاده میکند. محمدعلی میگوید هرگز به روستای خود باز نخواهد گشت. دلیل او شاید در نگاه اول سطحی به نظر بیاید، اما دارای اهمیت زیادی است: «در روستا نمیشود دختربازی کرد. برادرهای طرف میآیند پدر صاحب آدم را در میآورند. اگر دست به دختری بزنی باید با او ازدواج کنی. شما که با سوادی، خداییش، ۱۸ سالگی وقت زن گرفتنه؟ کار نداریم به اونش! کو کار؟ کو خانه؟ کو پول؟ توی روستا کسی حالیش نیست این حرفها. یا باید پول داشته باشی و بیای شهر جنده پیدا کنی یا مثل بدبختهای فلک زده باید صبر کنی برات زن بگیرند. بعدش هم ماه اول حامله و بچه و دیگه هیچی.» او میگوید: «سیاه پوستهای بردهداری هم اینطوری زندگی نمیکردند به خدا».
یک شهروند ۴۸ ساله که در طول ۱۵ سال، ابتدا از یک روستاهای استان کرمانشاه به شهر ساری، سپس به خرم آباد، بعد به کرج و در نهایت به تهران کوچ کرده است میگوید به دلیل اشتغال در کارهای ساختمانی با تعداد زیادی از کارگران ترک، لر، فارس و کرد همکاری داشته است. خود او به دلیل آنکه خانواده سیاسی داشته است به نوعی از محل زندگی خود فرار کرده. میگوید گاهی به نظرش میرسد مهمترین دغدغه زندگی این کارگران به جای اینکه نان باشد، سکس است: «کار میکنند که زندگی کنند. با سختی کار میکنند ولی کارهایی میکنند که با عقل جور در نمیآید.» او مثالهایی میزند: «یک کارگر ۲۴ ساله بود اهل یکی از روستاهای اطراف خوی، بدنش جان نداشت. کار ساختمانی فشار میآورد بهش. شارژ دو هزار تومنی و پنج هزار تومانی میفرستاد برای یک دختر که شبی ده دقیقه تلفنی باهاش حرف بزنه. من دلم میسوخت. یکبار گفتم تو که با جان کندن پول در میآوری چرا این کار را میکنی وقتی نمیدانی این دختر کی هست و کجا زندگی میکند؟ پرسیدم شماره را از کی گرفتی؟ از بچههای دهات خودشان گرفته بود. آنها هم نمیشناختند. فقط شماره پیدا میکردند و شارژ میفرستادند تا با دختر حرف بزنند. تنها تفریح جوانها شده مواد مخدر یا این کارها.»
به نظر این شهروند کشورمان رواج ماهواره، گوشیهای موبایل و اینترنت باعث شده است «مردم بیشتر از محدودههای قبلی بفهمند در دنیا چه خبر است.» او میگوید جوانهای کرد برای کار و درآمد بیشتر از شهرها و روستاها عازم کردستان عراق میشوند تا کار کنند؛ یا تصمیم میگیرند خود را به کشورهای اروپایی برسانند: «حکومت آخوندی زندگی بدی درست کرده برای مردم. قبلا مردم مقایسه نمیکردند ولی حالا مقایسه میکنند. در کشورهای دیگر امنیت و انسانیت هست ولی در ایران از امنیت، زندگی و خوشی خبری نیست.»
به دنبال آبی که از آنها دزدیده شده
یک از فعالان باسابقه محیط زیست در ایران، مسئله آب را مهمترین دلیل فعلی مهاجرت از روستا به شهر میداند و میگوید: «دولت، منابع آب مناطق روستایی را انتقال میدهد به شهرها و بعد توقع دارد روستاییها به شهرها نروند. من در یک جلسه به رئیس سازمان محیط زیست گفتم که روستاییان به دنبال آبی که از آنها دزدیده میشود به شهرها میروند. همکارانش خندیدند چون نفهمیدند من چه میگویم. تازه بعد که فهمیدند گفتند که کاری از دست ما بر نمیآید و وزارت نیرو و بقیه وزارتخانهها اهمیتی برای سازمان محیط زیست قائل نیستند.
میدانید جریان از چه قرار است؟ کارخانههای بزرگ را که نیاز به آب زیاد دارند، با فشار نمایندگان مجلس در نقاطی ساختهاند که آب کافی ندارد. برای همین، از استانهای اطراف، روستاها و هر جایی که بتوانند آب را لوله کشی میکنند به این کارخانه ها. سطح اب زیرزمینی پایین آمده و چرخه طبیعی آب به هم خورده است. زمینها خشک میشود و روستاییان مجبور به مهاجرت میشوند. سپاه که دیگر شور همه چیز را درآورده و اینقدر سد ساخته است که تعادل سفرههای آب زیرزمینی به هم خورده است… بنابراین ایران خشکتر و خشکتر میشود و روستاها خالی و خالیتر. شک نداشته باشید اگر این وضع ادامه پیدا کند در حدود سی سال دیگر، جمعیت شهری ایران باید کوچ بکند به کشورهای دیگر چون آبی برای مصرف ندارد و بیشتر نواحی ایران غیرقابل سکونت میشود.»
آخرین نمونه برجستهای که در تایید اهمیت آب در ایران و مشکلات امنیتی بزرگی که مردم و حکومت در آیندهای نه چندان دور با آن مواجه خواهند شد، شورش مردم شهر بلداجی در استان چهارمحال بختیاری است. یک کشته، سی زخمی و پانزده بازداشتی، آمار رسمی درباره این شورش است. مردم بلداجی در اعتراض به پروژه انتقال آب به استان اصفهان، سر به شورش برداشتند. مدتهاست که پروژههای عظیمی برای انتقال آب استان محروم چهارمحال بختیاری به استان اصفهان کلید خورده است. ریشه این مشکلات، نبود طرحهای جامع ملی و برنامههای باری به هر جهت دولت، در زیر فشار نمایندگان مجلس و نمایندگان ولی فقیه است.