در زبان فارسی هنوز به یک کلمه و یا ترکیب کلماتی که بتوانیم از آن به عنوان جایگزین مجموعه حروف LGBT، یعنی لزبین (زن همجنسگرا)، گی (مرد همجنسگرا) بایسکشوال (دوجنسگرا) و ترنس (تراجنسی و تراجنسیتی) استفاده کنیم و در عین حال گروهها و افراد عضو این جامعه به حاشیه رانده شده هم بر سر آن توافق داشته باشند، دست نیافتهایم. بسیاری از کلمه «دگرباش» استفاده میکنند، در حالی که بسیاری دیگر استفاده از این کلمه را تایید و بازتولید فرهنگ دگرجنسگرامحوری میدانند که با قرار دادن دگرجنسگرایی به عنوان محور و مرکز گرایش جنسی، بقیه را بر اساس آن تعریف کرده و هویت دیگر را «دگرباش» میخوانند. برخی دیگر استفاده از «اقلیت جنسی» و اقلیتسازی از این گروه انسانها را نادرست میدانند، چرا که نگران تقویت این تصور هستند که این گروه و مطالباتشان تنها مربوط به یک اقلیت است و نیازی به توجه ویژه به آن نیست. «رنگینکمانی» هم کلمهای نمادین، بدون توصیفی دقیق از افراد و هویت این بخش از جامعه است. البته کلمات دیگری هم جز آنچه اشاره کردیم در تاریخ و حافظه این جامعه وجود دارد و به کار میرود که کمتر شناخته شدهاند.
پیدا کردن واژهای که بتواند تنوع گرایشهای جنسی و هویتهای جنسی و جنسیتی مختلف را توضیح دهد، کار آسانی نبوده و این مشکل نیز تنها مختص زبان فارسی نیست. در زبان انگلیسی هم مدام حرفهای بیشتری به انتهای عبارتLGBT اضافه می شود مثلا Q برای کوییرها، I برای اینترسکسها یا میانجنسیها، A برای ایسکشوالها یا افراد فاقد تمایل جنسی. هر نوع تعریف و هویتسازی همواره به نسبت دادن یک سری ویژگیهای یکسان به جمع متنوعی از افراد و نیز دیگریسازی و طرد دیگران منجر میشود.
از سویی دیگر مبارزه علیه تبعیض نیاز به سازماندهی و هویتیابی دارد. قوانین و رفتارها، گفتهها و حتی سکوتی که نمایشی تمامعیار از فوبیا، ترس و هراس و ستیز با آن کسی است که «دیگری» خوانده میشود، هر روز و هر لحظه قربانی میگیرند. بسیاری از این قربانیان، چنان به این تبعیضها عادت میکنند که آن را بخشی از زندگی روزمره خود میپندارند و زندگی از نوعی دیگر را نمیشناسند.
آنها که از حق دانستن و دسترسی به اطلاعات محروم شدهاند، سالها در جدال با خود برای کشف دلیل تفاوتشان با دیگران هستند و اگر به خودکشی دست نزنند، از دوران پیش از درک گرایش و هویت خود و پذیرفتناش به عنوان دورانی سیاه یاد میکنند. برخی از این افراد در تمام دوران کودکی و گاه نوجوانی فکر میکنند تنها فردی در دنیا هستند که به همجنس گرایش دارد و مجبور است لباسهایی بپوشد که مطابق نقش جنسیتیاش نیست و خود را متعلق به گروه جنسی یا جنسیتی نمیداند که جامعه به آن نسبت میدهد.
افرادی که به عنوان «دیگری» مورد تبعیض و طرد جامعه مسلط قرار گرفتهاند، نیاز دارند که درک کنند تنها افرادی نیستند که چنین تبعیضهایی را تجربه میکنند و مشکلاتشان شخصی نیست؛ بلکه ناشی از ساختارهای اجتماعی و سیاسی موجود است. آنها ناگزیرند برای حل مشکلاتشان از یکدیگر حمایت کنند و این ساختار را به چالش بکشند. به قول فمنیستها بفهمند که «شخصی سیاسی است».
اما آیا این به حاشیه رانده شدن انسانهایی با ویژگیهای مشخص جنسی و جنسیتی، زیر چتر یک هویت «الجیبیتی» موجب همبستگی آنها در تقابل با نابرابریها میشود؟ متأسفانه باید گفت خیر. در ایران نیز مانند سایر کشورها بسیاری از گروههای فعال در این زمینه تنها بر حقوق بخش خاصی از افراد تاکید کردهاند که به دلیل گرایش و هویت جنسی و جنسیتیشان مورد تبعیض قرار میگیرند.
شاید این تمرکز فعالیتها موجب تاثیرات بیشتر و پایدارتری در بهبود شرایط شود، اما اگر پیرو یک هماهنگی بین گروهی نباشد، بیتردید موجب پدیداری شکافهای عمیقتری در میان خود اعضای این جامعه میشود که به نوبه خود عامل تبعیضهایی در بطن این جامعه به حاشیه رانده شده است و بازی قدرت و اقلیتسازی را بازتولید میکند.
در چند دهه گذشته و به ویژه در سالهای اخیر، سازمانهایی داخل و خارج از ایران با هدف پیشبرد حقوق فردی و اجتماعی جامعه رنگینکمانی تشکیل شده است؛ اما بسیاری از آنها به دلایل متنوعی تنها بر روی یک یا چند دسته از مجموعه اعضای این جامعه متمرکز شدهاند. برای مثال در داخل ایران به دلیل قانونی بودن تغییر جنسیت به تراجنسیها بیش از همجنسگرایان، دوجنسگرایان یا حتی تراجنسیتیها پرداخته شده است. گروههای ایرانی خارج از کشور هم مانند بسیاری از کشورهای دیگر به شرایط و حقوق بعضی از گروهها مثل مردان همجنسگرا بیشتر پرداختهاند.
در چنین شرایطی افراد از «حق دانستن» و دسترسی به اطلاعات کامل و همه جانبه محروم میشوند. نوجوانانی که تلاش دارند به درکی از گرایش یا هویت جنسی و جنسیتیشان برسند، تنها با الگوهای محدودی روبهرو میشوند و ناچارند بخشی از احساس یا هویتشان را سرکوب کنند تا بتوانند خودشان را در قالب این الگوها تعریف کنند. به عنوان مثال فردی که با اندام جنسی متولد شده که مردانه تلقی میشود، اما تمایل به پوشیدن لباسی دارد که در جامعه زنانه محسوب میشود، با اطلاعاتی که به زبان فارسی مییابد ممکن است خودش را یک زن تراجنسی یا آنگونه که سالهاست در چت رومهای فارسی رایج بوده «گی باتم» تعریف کند و نتواند گزینههایی مثل زن تراجنسیتی یا درگ کویین و کوئیر را در ذهنش متصور شود. یک زن لزبین یا بوچ است، یعنی رفتارهای جنسیتی و ظاهری مردانه دارد، یا فم است که اگر به عنوان لزبین پذیرفته شود، رفتارهایش در تقابل با بوچ، زنانه تلقی میشود.
این چرخه الگو برداری مرتب تکرار میشود و افراد کمتر فرصت پیدا میکنند که الگوهای مسلط این جامعه به حاشیه رانده شده را به چالش بکشند. با این که خود قربانی تبعیض در جامعه دگرجنسگرا محور هستند، همان خشونت را در جامعهای کوچکتر بازتولید میکنند.
بدین ترتیب در شرایطی که فرهنگ مسلط جامعه افرادی با گرایش و هویتهای جنسی و جنسیتی متفاوت را طرد میکند، این افراد فشار بیشتری برای پیروی از هنجارهای رایج در خرده فرهنگهای اعتراضی موجود احساس میکنند و اگر در داخل این خرده فرهنگها نیز با تبعیض مواجه شوند، هیچ فرد و گروهی برای حمایت و دادخواهی نخواهد داشت.
وارد جامعه LGBT که بشویم زیاد میشنویم که تراجنسیها کلیشههایی را درباره رفتار زنانه و مردانه برای توجیه هویت جنسیشان بازتولید کنند یا از همجنسگراها ابراز انزجار کنند و تبری بجویند و اعلام کنند که «مثل آنها گناهکار یا مجرم نیستند». همجنسگرایان زیادی هم موضع مشابهی نسبت به دوجنسگراها اتخاذ میکنند و مثلا واژه توهینآمیز «همجنسباز» را به آنها نسبت میدهند. چنین فشارهایی چرخه تبعیض را بازتولید میکند و باعث میشود افراد کمتر جرات پیدا کنند که با قرار گرفتن در دوگانه مرد/زن یا دگرجنسگرا/همجنسگرا مخالفت کنند.
از سویی دیگر گاهی تصویری رویایی از مناسبات داخل این جامعه ارایه میشود که در عمل به ضرر این افراد است. مثلا همجنسگرایانی که مورد خشونت شریک جنسیشان قرار میگیرند، حتی در کشورهای آزادتر و برابرتر، در مقایسه با افرادی که مورد خشونت شریک جنس مخالف قرار دارند، حمایت عاطفی و قانونی کمتری دریافت میکنند. در کشورهایی مثل بریتانیا انجمنها و مراکز ویژه حمایت از اعضای جامعه LGBT قربانی خشونت وجود دارد و با رواج خشونتهای خانگی در این جامعه مبارزه میکند؛ اما گویا تابوی خشونت خانگی در این زوجها قویتر است، چرا که باور وجود خشونت خانگی در این زوجها سختتر و دور از ذهن است.
همان طور که دید منفی که جامعه نسبت به طیفهای مختلف جامعه LGBTQIA دارد ناشی از عدم شناخت این پدیده است، پیشداوریهای منفی در بین این گروهها نسبت به یکدیگر نیز ناشی از شناخت ناقص و غلط است. همجنسگراستیزی، دوجنسگراستیزی و تراجنسی و تراجنسیتیستیزی همگی ریشهای مشترک دارند. در واقع کسی نمیتواند نسبت به این گروهها ترس و فوبیا داشته باشد. این گروههای به حاشیه رانده شده هیچ گاه در موضع قدرت نبودهاند که بخواهند کسی را بترسانند؛ بلکه همواره به دلیل فشارهای جامعه در ترس و اضطراب به سر بردهاند. دشمنی و نفرتی که علیه این گروهها وجود دارد نقض بدیهیترین حقوق انسانیشان برای تعریف هویت، بدنشان و لذت بردن از این بدنهاست. هیچ چیز نمیتواند این خشونت و نفرت را توجیه کند و آنچه به عنوان دلیل برای نقض حقوق دیگری ارایه میشود تنها توضیحی برای مواجه نشدن افراد با نادانستههاشان است.
سوده راد، زینب پیفمبرزاده