مریم اکبریمنفرد، زندانی عقیدتی محبوس در زندان اوین از دیماه سال ۱۳۸۸ با حکم ۱۵ سال حبس در زندان به سر میبرد. او، که چهار تن از اعضای خانواده خود را در اعدامهای گروهی دهه شصت از دست داده، در نامهای سرگشاده ضمن یاد و بزرگداشت خاطره قربانیان این فاجعه از مادرانی یاد کرده که در داغ فرزندانشان با «پایداری شگفتانگیزشان ایستادند تا ظلم حاکمیت اسلامی را در تمام دنیا، افشا و مفتضح نمایند.»
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، متن کامل نامه مریم اکبری منفرد از این قرار است:
به نام خدا، به نام آزادی، آگاهی و عدالت
از حماسههای شکوهمند جاودانهها گفتیم و خواندیم؛ از پرشکوهترین حماسههای تاریخ آزادی مردم ایران سرودیم؛ با قلبی سرشار از عشق و ایمان بر روانهای پر فتوح آن قهرمانان در زنجیر و آن گواهان صدق و وفا و ایثار درود میفرستم.
برای مادران و پدرانی مینویسم که در برابر مقاومت فولادیشان، کوه دماوند هم سر فرود میآورد.
به پاس تعبیر عظیم و انسانیشان از کلمه مادر، به پاس محبتهای بیدریغشان که در هیچ لحظهای فروکش نمیکند و استقامتی که همچون نسیمی بر پیشانی آسمان میگذرد.
دفتر خاطرات زندگیم را ورق میزنم تا به صفحهای برسم که نگاه آشنایت را یافتم؛ نگاههای مهربانت همچون قاصدکی که از زندگی خبر میداد و بودن را تجربه میکرد و فریادی که از حقخواهی میگفت. روزهای پر هیاهوی بازگشت اسرای جنگی به میهن بود. محلهمان را برای بازگشت رضا، پسر زهرا خانم همسایه دیوار به دیوارمان، چراغانی کرده بودند. آن روز مادر طبق روال به بهشت زهرا رفته بود و هنگام ظهر به خانه بازگشت. کاملا آن لحظه را به یاد دارم؛ مادر چنان رضا را در آغوش کشید و بر گونههایش بوسه زد گویی بر گونههای «عبدالرضا»ی عزیزش که مدت زیادی نبود که از شهادتش میگذشت بوسه میزد.
تمام روز غرق در افکار خود بودی؛ نگاهات از تازیانه بیعدالتیها میگفت. نگاهم پا به پایت آمد، قامت استوارت را نوازش کرد. اینهمه پیچ، اینهمه گذر، اینهمه شقاوت، اینهمه بیعدالتی و همچنان استواری. جملهای را که آن روز گفتی به یاد دارم: «ای کاش من هم میتوانستم برای بازگشت عزیزانم جشن بگیرم؛ گرچه نه جنازههایشان را دیدم و نه حتی اجازهی سوگواری». آری در روزهایی که خیابانهای ایران گلباران و محلههای ایران برای بازگشت اسرای جنگی چراغانی شده بود و مردم غرق در جشن و شادی بودند، مادرانی نیز در گوشه کنج خلوت تنهایی خود برای فرزندان ناکام اعدامشدهشان در سوگ نشسته بودند و هیچکس ندانست که در دل این مادران چه هلهلهای برپا بود!
زمزمههای لالایی این مادران سرودی شد در چشمانداز آزادی تا تبار یزدانی سلطنت جاویدانش را بر روی زمین بازیابد و جهان را به قدر همت و عشق خویش معنا دهند.
این عزیزان که جگرگوشههایشان همچون کبوتران به دست غلامان ذبح شدند تا سفره رنگین اربابان را رنگینتر کنند، الهام بخش، انگیزاننده و الگوی فدا و پایداری و دلاوری شدند.
پدر و مادر من تنها یک نمونه از مادران و پدرانی بودند که در سرزمینی پر از محرومیت، در سرزمینی که تلخی از اجداد و نیاکان به واسطه بیعدالتیها با طناب ترازوی عدالتشان انسانها را به دار میآویزند، در هیئت انسان زاده شدند و چون خون در رگهای تاریخ سرزمینمان جریان یافتند. پدر و مادرانی که فتح نامههای زمانشان را تقریر کردند و گرچه این فتحنامهها نوشته نشد اما در قالب سکوت عشق جاودانه خواهد شد.
مادر به معنای عشق، ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی است. مادرانی که با فداکردن عزیزانشان، عشق و محبتشان ابعاد وسیعتری به خود گرفت. چونان عشقی که در هیچ کاغذی نمیتوان نگاشت. از مادرانی یاد میکنم که با قامتی به بلندای فریاد در برابر هر آنچه میخواست محصورشان کند، غبار از چهره خویش ستودند تا جلادان، فرزندان خود را در آینههای خاطره باز شناسند. با پایداری شگفتانگیزشان و با قامت استوارشان که برای سلاخان متصور نبود، ایستادند تا ظلم حاکمیت اسلامی را در سراسر دنیا، افشا و مفتضح نمایند و گواه حقانیت تردیدناپذیر شدند.
۱ – مادر مثنی (فردوس محبوب) که سه فرزندش «مرتضی»، «علی» و «مصطفی» در دهه شصت اعدام شدند به همراه عروسش ناهید رحمانی و برادر ناهید، ناصر رحمانی (جسد ناهید و ناصر را به دلیل آمدن صلیب سرخ و وجود جنازههای انبوه به دریاچه قم انداختند). مادر مثنی خبر شهادت سه شهیدش را در زندان شنید؛ از پنجه ظلم بر تنش زخم نشست و این مادر گردن به غرور بر افراشت و در چشمانداز جهان همچنان شناور مانده است.
۲ – مادر عفت شبستری که در زندان بر اثر رماتیسم فلج شد. فرزندانش رفعت و صغری خلدای را اعدام کردند. «قاسم» فرزند دیگرش در سال ۵۹ دستگیر شد و هشت سال بعد به دار آویخته شد.
زمانی که مادر را بر بالین جسد پسرش بردند این مادر از جنازه پسرش رو برگرداند و گفت هدیهای که در راه خدا دادهام پس نخواهم گرفت. شاید اگر توان شنفتن بود پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشانهای خورشید چون هرست آوار دریغ میشنیدی.
۳ – مادر جهانآرا که ایران او را به نام مادر سه شهید میشناسد و هیچ کجا نامی از شهید چهارمش «حسن جهان آرا» نمیباشد. «حسن» از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که در سال ۶۷ از جاودانه گل سرخها بود.
به این مادر اجازه ندادند در هیج مکانی در مورد «حسن» سخنی گوید. مادری که فرزندانش را در راه آزادی میهن داده چنین باید در خلوت تنهایی خود به سوگ «حسن» بنشیند! گرچه سکوتش گویا تر از هر کلام بلیغ است.
۴ – مادر ودود: «ودود» قبل از دهه شصت شهید شد. مادر برای یافتن او به هر کجا سر میکشید. زمانی که در سردخانه به دنبال پسرش بود فرزندش را از روی پاهایش شناخت و فریادزنان پاهای سرد «ودود» را به قلب پر آتش خود چسباند و وقتی به سلول بازگشت به دیگر همسلولیهای خود گفت: «پاهایش یخ بود؛ روی قلبم گذاشتم گرم شد.»
اینچنین شد به هیأت ما زاده شدیم؛ به هیأت پرشکوه انسان تا در بهار به تماشای رنگینکمان پروانه بنشینیم و غرور کوه را دریابیم و هیبت دریا را بشنویم. در آن سالهای گم و پنهان که حکایت مادران ما رنجنامهای ناباورانه از دردی آشنا بود؛ در نگاهشان همه مهربانیها و سکوتشان همه صدای فریاد شد که وجدان جهانی را به همبستگی فرا میخواند.
دفتر خاطراتم از آن روز تا به امروز به انتظار این لحظه و تصویر این زمان ورق خورده است که حقیقت مقاومت این مادران و پدران گفته شود که از روزگار سرد و ظلمت وحشت نکردند؛ استقامتی که آدمی را در خود غرق خواهد کرد.
اینان جریان برابریطلب و آزادیخواهی را در ایران مستمر ساختند.
اینان چشم امید مردم ایران زمین بوده و هستند.
در تاریخ ایران اینان با فلسفه حیات و مرگ خود، واژههای بیمعنا را معنا بخشیدند و راهنمای آزادی و تفکر آرمانی شدند.
فریاد شما بیجواب نخواهد ماند. دادخواهی امروز ما پاسخ فریاد شماست.
روزی چنان بر خواهد آمد که گرمای آفتاب عشق و امید و عدالت را احساس کنیم؛ روزی که زندان و شکنجه و اعدام به افسانهها بپیوندند و روزی که ایران حضور شما را احساس کند.
مریم اکبریمنفرد
اوین-مرداد ۱۳۹۶