صدای فریاد مردم و گلوله آتشی که وسط خیابان میدود. فیلمش روز گذشته در فضای مجازی منتشرشده اما خبر به یک روز قبل از انتخابات میرسد؛ به پنجشنبه ساعت دوازده ظهر؛ درست همان وقت که مأموران به امیر تذکر دادند که بساط روسریهایش را از داخل خیابان جمع کند. او دستفروش است و در کوچه برلن بساط شال و روسریهایش را پهن میکرده. اما بعد از تذکر برای جمعکردن بساطش یک تصمیم جدید میگیرد یک لیتر بنزین میخورد و وقتی خوبروی خودش بنزین ریخت کبریت میکشد. اطراف همان کوچه برلن است که دوربین موبایل یک رهگذر تصویر خودسوزی او را ثبت کرده است. تصویری از یک گلوله آتش که وسط خیابان میدود و مردمی که نمیدانند چطور او را نجات دهند. خبر خودسوزی امیر دستفروش لابهلای خبرهای داغ انتخابات گم شد.
او حالا در آی سی یوی بیمارستان مطهری تهران بستری است. یکی از مسئولان بیمارستان میگوید: «این فرد آسیب جدی دیده و فعلاً وضعیت پایداری ندارد که بخواهیم او را به بخش منتقل کنیم.» آنها اطلاعات بیشتری نمیدهند: «شاید خانواده این فرد دوست نداشته باشند اطلاعات دیگری از ایشان داده شود.»
این اولین بار نیست که برخورد با دستفروشان حادثهای تلخ رقم میزند. نام یونس عساکره هنوز فراموش نشده است. او درست در اسفندماه سال گذشته در وسط سالن ساختمان شهرداری خرمشهر اقدام به خودسوزی کرد. او هم مثل امیر دستفروش بود و میوه میفروخت اما بساطش سه بار متوالی از سوی مأموران شهرداری جمع شده بود. او روز بیست و سوم اسفند ۹۳ برای چندمین بار برای گرفتن مجوز غرفه به شهرداری مراجعه کرد اما وقتی باز هم جواب منفی گرفت، همانجا خودش را به آتش کشید. یونس دچار سوختگی هفتاد درصد شد. شدت جراحت آنقدر زیاد بود که دوام نیاورد و به دلیل عفونت و سوختگی شدید اعضای داخلی بدن درگذشت. یونس تنها سی و یک سال داشت و سرپرست یک خانواده چهار نفری بود. خانوادهای که نان آورشان را از دست دادند. گرچه خبر خودسوزی یونس از سوی رسانههای داخلی و خارجی به شدت پیگیری شد و مردم خرمشهر در اعتراض به این موضوع چندین تجمع برگزار کردند اما برخورد با بساطیها ادامه یافت و به گفته دستفروشان شدت یافته است. روابط عمومی شهرداری تهران امروز درباره کلیپ یک دقیقهای که از خودسوزی امیر منتشر شده، واکنش نشان داده و اعلام کرده برخورد با امیر از سوی مأموران شهرداری صورت نگرفته و مأموران کلانتری به او تذکر دادهاند: «هر ساله با نزدیک شدن ایام نوروز و روزهای پایانی سال، بساط دستفروشها یکی از دغدغههای کسبه مناطق مختلف است. به همین دلیل بارها با شهرداری و مأموران انتظامی تماس میگیرند تا آنها را جمع کنند. در مورد حادثه یاد شده نیز، کسبه پاساژ شانزه لیزه جمهوری، طی هماهنگی با مأموران کلانتری، از آنها میخواهند تا برای جلوگیری از بساط کردن دستفروشها، چند مأمور را در اطراف این پاساژ مستقر کنند. در ادامه این فرآیند در روز حادثه، فرد موردنظر که امیر نام دارد و بساط روسری پهن کرده و بارها تذکر میگیرد و بعد از اینکه مأموران کلانتری از وی میخواهند تا بساطش را جمع کند اقدام به خودسوزی میکند که گزارش آن هم به رییس پلیس تهران نیز ارائه شده است. بدین ترتیب قاطعانه اعلام میکنیم که همان طور که در فیلم مزبور هم مشخص است، در صحنه حادثه هیچ یک از عوامل شهرداری یا مأموران شرکت شهربان حضور نداشتهاند.» این توضیح در شرایطی از سوی شهرداری ارائه شده که کمتر از دو هفته پیش تصاویر برخورد خشن مأموران شهرداری با میوه فروش دستفروشی در خیابان شادمان منتشر شد. موضوعی که از سوی دستفروشان هم تائید میشود.
فاطمه مثل یونس و امیر دستفروشی میکند. گل سر و یا تل، هدبند، کش و سنجاق سر را داخل یک کیسه میریزد و بساطش را در واگن زنانه داخل مترو پهن میکند: «هر سال دم عید که میشود سختگیریها برای بساط کردن در مترو بیشتر میشود. باید چهارچشمی حواسمان به مأموران باشد. جنسهای خیلی از بچهها را گرفتهاند و پس ندادهاند.» فیلم خودسوزی امیر در تلگرام برای او هم فرستادهشده: «ببینید طرف را به کجا رساندهاند که از زندگی سیر میشود. پارسال یک نفر توی جنوب همین بلا را سر خودش آورد و امسال این بیچاره. عوض اینکه آخر سال نون توی سفره مردم بگذارند…» حرفش را نصفهنیمه رها میکند و میگوید: «اصلاً همین چند سال پیش یک نفر توی همین مترو وقتی بساطش را گرفتند،. خودکشی کرد. خود من دورادور طرف را میشناختم سفره پلاستیکی میفروخت.»
اشاره فاطمه به جوانی است که بهمن ماه سال ۹۲ در ایستگاه گلبرگ روی ریلهای قطار افتاد و چند روایت متناقض از مرگ او باقی ماند. عدهای از مسافران او را دستفروشی معرفی کردند که در جریان تعقیب و گریز با مأمور مترو که قرار بوده بساطش را بگیرد، روی ریل قطار افتاده بود و تمام کرده بود. عدهای دیگر میگفتند او به مأموری که بساطش را گرفته بوده و هرچه التماس کرده، آن را پس نداده، اعلام کرده که خودکشی میکند و وقتی مأمور سفرهها و وسایلش را پس نداده جلو رفته، چشمانش را بسته و خودش را جلوی قطار انداخته اما سومین دسته از راویان که از مسئولان مترو بودند او را دستفروش نمیدانستند و میگفتند: او فردی بوده که قصد خودکشی داشته و خودش را جلوی قطار انداخته است. مثل کسان دیگری که خودکشی کردند.
صادق هم یکی از کسانی است که در خیابان بساط میکند و خرج شب عیدش را از بسط کنار خیابان در میآورد. او میگوید: «من از یک تولیدی تیشرتهایی که نخ اضافهدارند یا زدههای خیلی ریز دارند، به قیمت پائین میخرم و کنار خیابان بساط میکنم. شکر خدا توی اسفند فروش بد نیست اگر شهرداری بگذارد.» او هم معتقد است که امسال سختگیریها بیشتر شده و مأموران شهرداری بیشتر به بساطیها گیر میدهند: «بعضی از دستفروشان سبیلشان را چرب میکنند که بساطشان پهن بماند اما مگر ما چقدر سود میکنیم که بخواهیم برای این چندرغاز سبیل کسی را چرب کنیم.» او هم فیلم خودسوزی امیر را دیده: «شاید نفر بعدی که کارد به استخوانش میرسد من باشم یا همین رفیقم که شلوار میفروشد. بالاخره وقتی زورمان به قسط و خرج خانه و پول مدرسه بچه نرسد، یکی یکی یاد یک پیت بنزین و یک جرقه میبافتیم.» چند لحظه سکوت میکند و میگوید: «به قول بهروز تو فیلم «گوزنها» امروز نوبت ماست فردا هم ممد و ملیحه….»