در دهههای گذشته بازار نشر و کتاب در ایران نوسانات زیادی داشته است. سرانه کتابخوانی در ایران سقوط کرده و بازار کتاب از رونق افتاده است. در حال حاضر میانگین تیراژ کتابهای منتشرشده در ایران ۳۰۰ تا ۵۰۰ نسخه است. فقط کتابهای درسی و کمکدرسی هستند که به خوبی فروش میروند.
چند ماه پیش کتاب «از روزگار رفته»، گفتوگوی «حسن فیاد» با «ابراهیم گلستان» که انتشارات ثالث آن را منتشر کرده است یک هفته بعد از انتشار، به چاپ دوم رسید. با توجه به وضعیت نشر و سرانه کتاب در کشور، این اتفاق را میتوان از معدود اتفاقات خوب در بازار کتاب ایران قلمداد کرد. این انتشارات از دو دهه پیش تاکنون در حوزه علوم انسانی فعالیت دارد. انتشارات ثالث در هفتههای گذشته به دلیل ترجمه و انتشار دو کتاب از «عتیق رحیمی» از زبان انگلیسی به فارسی مورد نقد برخی از نویسندگان و رسانهها قرار گرفته است. این دو کتاب را «عتیق رحیمی» به زبان فارسی یک دهه پیش نوشته بود که بعد به فرانسه و از زبان فرانسه به انگلیسی ترجمه شده بودند. عتیق رحیمی در یادداشتی از این انتشارات خواسته بود که پخش کتابهای «هزارتوی خواب و هراس» و «خاک و خاکستر» را متوقف کند چرا که نه تنها قراردادی بابت ترجمه و انتشار این کتابها نداشتهاست بلکه این کار بدون اطلاع این نویسنده ساکن اروپا انجام شده است.
کتاب «از روزگار رفته» به گفته ابراهیم گلستان، بدون اجازه منتشرشده و ناشر از عدم رضایت نویسنده اطلاع داشته اما اهمیت نداده است. «ابراهیم گلستان»، نویسنده و فیلمساز نامدار ایرانی در رابطه با این موضوع میگوید: «این آقا از چندین سال پیش به من کاغذ مینوشت که میخواهم از شما فیلم درست کنم. من این آقا را نمیشناختم. به من گفت که در لس آنجلس یک کلوپ فیلم را مدیریت میکند و من قبول کردم و آمد. قبل از اینکه شروع بکند، من قراردادی گذاشتم وسط و گفتم اگر قرار است کاری انجام بشود، این را امضا بکن و امضا کرد. این قرارداد هم وجود دارد و برای شما ارسال میکنم. در این قرارداد نوشته شده است که این آقا اجازه ندارد هیچ گوشهای از این متریال را بدون اجازه من منتشر و یا کار کند. قرارداد امضا شده است و اصل آن هم الان دست وکیلی در عدلیهای در امریکا است. نیتام بهرهبرداری مادی از این کتاب نیست، این را مشخصا در قرارداد گنجاندهام. مسئله من تقلبیست که در جمعآوری مطالب کتاب شده است. به من اصلاً نگفتند دارد با انتشارات ثالث منتشر میشود. این کتاب دست یک آشنایی در تهران بود. قرار بود که انتشارات «کلاغ» که خودم هم این آقا را معرفی کرده بودم، این کتاب را منتشر کند. ولی این آقا وقتی که دید آن کارهایی را که میخواهد بکند نمیتواند انجام بدهد، با اینکه با آن انتشارات هم قرارداد بسته بود، رفت با ناشری دیگر کتاب را منتشر کرد.
نوشتهها را برای من میفرستاد، من میخواندم ببینم درست است یا نه. گفتههای من را هم در کتاب آورده ولی کتاب را بدون اجازه من داده به ناشری دیگر و سؤالات را عوض کرده است. انتشارات کلاغ همه زحمتها را کشیده و صفحهبندی هم کرده بود. ما خبر نداشتیم. کاغذهایی که وجود دارند، نشان میدهند که تا هشت یا نه ماه قبل از اینکه این کتاب را منتشر کنند، با ناشر اول در تماس بوده است. در واقع، با ناشر دوم ارتباط داشته درحالیکه قرارداد ناشر اول را هم لغو نکرده بوده. حتی صحبت این بود که این کتاب را بدهد به آقای «معروفی» در «گردون» منتشر کند. به من کاغذ نوشته بود که به دوستتان که در امریکا در دانشگاه سمتی دارد و در مورد موضوعات ایران کار میکند، بگویید پول بدهد به ناشر و کمک بکند تا کتاب چاپ شود. درحالیکه این حرفها نیست و من از این حرفها باکسی ندارم. قرارداد خیلی مشخص نوشتهشده است. تمام حقوق انتلکتوئلی، تمام حقوق فکری این کتاب برای من است.
قبل و یا بعد از انتشار کتاب با نشر ثالث تماس یا مکاتبهای نداشتهاید؟
ـ من اصلاً نمیدانم نشر ثالث کی هست. من وقتی شنیدم این کتاب میخواهد توسط این نشر منتشر بشود، از طریق کسی که مطلع شده بودم، آدرس ایمیل این نشر را گرفتم. روی کاغذی هم نوشتم که شما حق ندارید این کتاب را دربیاورید؛ این کتاب مال کسی نیست که به شما داده باشد. در این نامه، به این نشر بهطور مشخص نوشتهام شما دارید معامله روی اموال مسروقه میکنید؛ بر اموال دزدیده شده دارید معامله میکنید. خیلی هم صریح نوشتهام. ولی خب، جواب ندادند. اما از همه مضحکتر و باکمال تأسف وقیحتر اینکه ناشر بیآنکه هرگز کلمهای به من گفته باشد یا نوشته باشد در این چاپ غیرقانونی ادعا میکند و کلیه حقوق کار را منحصر به خودش دانسته است. یعنی بیایند اموال شمارا بدزدند و بعد پیش خود بگویند در ثبت و ضبط ماست بیآنکه امکان قانونی هم داشته باشد. مثل این میماند که دزدی برود بازار فریاد کند که هیالناس این متاعی که به شما میفروشم مِلک طِلق ابا و اجدادی من است. من هم که وقتش را ندارم بروم ایران و دنبال اینها بیفتم و بگویم که چرا این کار را کردهاید. نمیتوانم دنبال افرادی با این هویت بروم و وقت خودم را تلف کنم. آیا در جو اوضاع و احوال موجود فکر میکنید درست تواند بود و خندهدار نخواهد بود اگر من بروم به ایران و به ناشر بگویم چرا چنین کرده است. البته اگر نشر ثالث این خطایش را جبران نکند حتما به واسطه وکیل پیگیری میکنم.
ممیزی و سانسور یکی از دغدغههای نویسندگان در چند دهه اخیر بوده است. گفتههای شما در این کتاب هنگام اخذ مجوز، سانسور شدهاند؟
ـ من نمیدانم چه کار میکنند والان چه طور است. در دوره سابق من فیلمی ساخته بودم و فکر میکردم اگر پخش نشود، چه کار باید بکنم. میخواستم حرفم زده بشود. گفتم کتابش میکنم. رمانش را نوشتم و فرستادم برای چاپ. آن زمان هم در وزارت فرهنگ و هنر سانسور میکردند. این کتاب در آن قسمت گیر کرد. کسی که مسوول بخش کتاب بود، قبل از آن در شیراز معلم من بود. به او تلفن زدم، گفت وقتی جلوی انتشار کتابت را گرفتند و آن را سانسور کردند، من بیمار بودم و مرخصی بودم. گفت نگاه میکنم و خبر خواهم داد. بعد از چند روز به من زنگ زد و گفت من نگاه کردم و ایراد اینها سر کلمه «جنده» و «جاسوس» است و این را عوض کن. من گفتم که جاسوس و جنده را به خاطر اینکه هم لفظی درونشان است، گذاشتهام. در هر دو «جیم» هست و کل ماجرا فقط به جاسوس و جنده منحصر نمیشود. گفت یک کاری بکن و درستش کن. گفتم چه کار کنم؟ گفت یک نسخه از کتابت را بدون این دو صفحه چاپ کن و مجدد آن را بیاور. آقایی دیگر که مسوول سانسور بود، آقایی بود که وقتی مجاهدین خلق، کمیته مرکزی «حزب جمهوری اسلامی» را در تهران ترکاندند، این هم آنجا کشته شد و از برجستگان قم بود. من خبر ندارم؛ هرکاری بخواهند، میکنند. در مملکت الان صحبت از دزدی ۶۰۰میلیارد تومانی است. شوخی که نیست این پولها. در مملکتی که صحبت از دزدی ششصد میلیارد تومانی و داشتن حسابهای کلان در بانکهای مراکز مهم دنیاست من بروم دعوا راه بیندازم برای احمقانهترین حدِ چندرغاز. چاپ این کتاب برای این ناشر چقدر منفعت مالی داشته که خودش را به عمق این حقارت کشانده است.
داستان و یا کتابی از شما تا کنون سانسور شده است؟
ـ در دوره قبل از ۲۸ مرداد سانسور به شکل امروزی نبود. اگر هم بود، به اینگونه بود که بعد میآمدند سراغت که چرا این کار را کردی. اما کسی نمیآمد روزنامه یا کتاب را بخواند و بعد بگوید اجازه نداری منتشر کنی. سانسور بعد از چاپ شروع میشد. وقتی من کتاب «شکار سایه» را درآوردم، یکی از آدمهایی که از آدمهای شرافتمند و پاک طینت و درعینحال ناوارد به مسایل فکری بود و حالا فوت کرده است، شروع کرد یک سری مقالات وسیعی در مخالفت با انتشار کتاب من نوشتن. علتش هم این بود که به شکل کورکورانهای فکر میکرد هر چیزی که در شوروی گفته میشود، از آزادی و واقعیت حکایت میکند. اصلاً کتاب را نخوانده بود و نمیدانست این کتاب من در مورد چه چیزی است. من هیچوقت تن به سانسور ندارم. هیچکدام از کتابهای من هنگام چاپ سانسور نشدند. تنها کتابی که به سانسور رفت، همین «اسرار گنج دره جنی» بود که فقط روی اسم «جنده» و «جاسوس» ایراد گرفته بودند و بالاخره آن را منتشر کردم. وقتی هم که کتاب درآمد، من به آقایی که صاحب کتابفروشی «نیل» بود گفتم که صبر کن و تا عید کتاب را پخش نکند و عید آن را در بیاورد چراکه تعطیل است و همه هم میخرند. همینطور هم شد. دو هزار یا دو هزار و ۵۰۰ نسخه چاپ کرده بود و همهاش هم در همان تعطیلات عید فروش رفته بودند. گویا بعد از تعطیلات یک افسر که در سازمان امنیت مسئولیت بالایی داشته، در حال بازگشت از بابل به تهران بوده است و در مغازهای که برای نوشیدن چیزی، میایستد و یک کتابفروشی بغل دست این مغازه بوده، در ویترین آن کتابفروشی میبیند که کتابی منتشر شده و روی آن نوشته شده ابراهیم گلستان به خودش گفته وای بر من، چه طور به این کتاب اجازه دادند و بعد دستور میدهد همه را جمع کنند درحالیکه همه کتابها به فروش رفته بودند و بعد هم دیگر چاپ نکردم و از ایران هم کلاً آمدم بیرون.
تاکنون هنگان نوشتن خودسانسوری داشتهاید؟
ـ مگر من احمقم که خودم را سانسور کنم. باید یک فکر بدی باشد و بفهمم مزخرف میگویم تا ننویسم. اگر نفهمم هم که نمیتوانم بفهمم که بخواهم خودم را سانسور کنم. اصلاً خودسانسوری احمقانهترین نوع ممکن است.
پشت جلد کتاب «از روزگار رفته» اشاره بهروز تصادف و درگذشت «فروغ فرخزاد»، شاعر نامدار ادبیات معاصر است.
ـ من میدانم چه سؤالی میخواهید بپرسید. این از نشانههای پستفطرتی است. گمان هم نمیکنم این از کارهای آقای فیاد باشد. گمان میکنم این کار آقای ویراستار و آن ناشرش باشد. برای جلب خواننده، روی جلد عکس من را چاپ کردهاند و پشتش هم گفتۀ من راجع به مرگ فروغ. خب همه میمیرند. نحوه مردن چیزی نیست. این کار آنها کوچکی و حقارت فکری را نشان میدهد. این پولدوستی را نشان میدهد. مگر من راجع به مرگ پدرم حرف میزنم؟ مرگ تنها چیزی است که قابل اجتناب و بحث نیست. آره اگر به کسی زهر بدهند، شما میتوانید بگویید آره این از زهر مُرد. اگر کسی را با گلوله بزنند و یا چاقو بکنند در شکمش، میگویید آره اینطوری شد که مرد. اما وقتی کسی که تصادف کرده و مرده و باعث تأسف من هم هست و زندگی من را هم خیلی کجوکوله کرده- همه اینها سرجای خودش- اینها مایه تبلیغات و فروش کتاب و اینچیزها نمیشود. حتی آن بدبختی که این کتاب را جمعآوری کرده است، بعید میدانم کار او باشد. او سؤالی کرده، من هم جوابی دادهام. آن کسی که فروشنده کتاب است، این کثافتکاری را کرده. کثافتکاری هم کرده که کرده. از بین همه پیغمبرها، جرجیس را انتخاب کرده به خاطر اینکه مردم پول بدهند و این آقا پولی گیر بیاورد. حالا با این پول میخواهد برود حج یا عرق بخورد، نمیدانم. آقایی که این کارهار را کرده است لابد میتواند کارهای بدتری هم بکند، نمیدانم.
در گفتوگویی که دبیر انتشارات ثالث با یکی از خبرگزاریهای ایران داشته است، میگوید ویژگی اول این کتابۀ جنبه «چالشی» آن است؛ بهطوری که اینگونه نبوده که آقای فیاد در این گفتوگوها تنها سؤالکننده باشد بلکه بسیاری از موضوعات مطرحشده به چالش و بحث کشیده شدهاند. در صفحه ۱۷۲ کتاب، سؤال مطرحشده حدوداً چهار صفحه است. این کتاب شامل گفتوگوهایی چالشی است یا گفتوگوهایی در راستای روشنگری افکار شما؟
ـ هیچ سؤالی در دنیا به این اندازه بلند نیست؛ حداکثر دو یا سه سطر است این آقا به این خاطر که خودش را نشان بدهد و بزرگ کند از این موقعیت استفاده کرده و سئوالهایی را بعد اضافه کرده و در سئوالهای خودش شروع کرده به سخنرانی کردن که اصلا گفتوگویی با من به این شکل نبوده و این مسئله کاملا مشخص است. همه اینها را این آقا قبل از اینکه بخواهد کتاب را منتشر کند، اضافه کرده است. وقتی همدست ناشر اول بود، این کار را کرده بود و من ایراد گرفته بودم. برای همین و در ادامه ایراد گرفتنهای من بود که گفتم اصلاً نمیخواهم کتاب چاپ بشود. شما الآن تلفن بکنید از آقایی که مسوول انتشارت کلاغ است، بپرسید. همانطور که آن ناشر آن را پشت جلد کتاب نوشته که فروش برود، این آقا هم این کار را کرده که خودی نشان بدهد.
در کتاب بخشی به اسم «اسناد» منتشر کرده اما در این بخش اسناد، نامههای مهم من که گفتهام اینها نباشد را نیاورده آنهایی را که خودش خواسته و به نفع تقلبش بوده را اضافه کرده است. از کارهایی که در آینده میخواهد بکند و یا کارهای بدردنخوری که تا به حال کرده را در آخر این کتاب آورده که خودنمایی بکند. سوالات را عوض کرده است، بر آنها افزوده است بیآنکه من آنها را دیده باشم یا شنیده باشم. یا اصلا جنبه سوال داشته باشد. تاخت و تازی فردی برای خودش است. که برای اسم در کردن ساخته و پرداخته است. بیآنکه انعکاسی در جوابهای من داشته باشد یا به آنها جواب و فرصت داده شده باشد یا به آنها اصلا ربط داشته باشد. اول کتاب با این جمله شروع میکند که «ژرژ پومپیدو» اینطوری گفت. شما قرارِ راجع به سینما یا نوشته حرف بزنید، به پومپیدو چه کار داری؟ هفت، هشت صفحه اولش را نگاه کنید، ببینید تمام سؤالهایی که از من کرده، من گفتم یعنی چی؟ این خواسته که خودش را نمایش بدهد. از اول هم که اینطوری کرد، من گفتم این سؤال نیست. وقتی خواسته کتاب را بدهند ناشر دوم چاپ بکند، این سؤالها را چپانده در کتاب. در گفتوگوهای آغازی هم آنها را درنیاورده. این حقهبازی بوده. شما وقتی میخواهید دزدی بکنید، شب اول تلفن نمیکنید بگویید آقا من میخواهم شب بیایم دزدی. نمیگویید یواشکی شب از دیوار بالا میروید و به یک ترتیبی دزدی میکنید. این هم این کار را کرده است.
محمد تنگستانی