حسین صادقی، پدر آرش صادقی، در دلنوشته ای از پروندهسازیها و فشارهای اعمالشده بر خود و فرزندش از سوی سپاه در دوران بازجویی از این زندانی سیاسی سخن میگوید.
متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار تارنگار حقوق بشر در ایران قرار گرفته است، در پی میآید:
«دیماه سال ۹۰ هنوز یک ماه از پایان دوران محکومیت پسرم نگذشته است که مجذ بازداشت میشود.
در آن مدت اندک آرش فعالیت خاصی ندارد و تنها جرم نانوشتهاش پیگیری پرونده مادرش میشود.
در ماههای اول فکر میکنم قطعاً این بازداشتش چندان به طول نخواهد انجامید.
ماهها از پس هم میگذرد و روزهای دوشنبه و پنج شنبه تنها مآمن من پا یادگار امام است و چشمی که به در زندان خشک میشود تا آرش را در پهنای آن ببینم، پنج شنبهها روز ملاقات بند ۲۰۹ و دوشنبه روز ملاقات بند ۳۵۰ میباشد.
هر دوشنبه امیدوارم شاید آرش را به بند ۳۵۰ منتقل کرده باشند.
خانواده حسین رونقی، مهدی خدایی، و بابک داشاب را میبینم و پرس جو میکنم که آیا از آرش خبری دارند یا نه.
ماهها میگذرد و بازداشت آرش به یکسالگی خود میرسد. ماندهام درمانده که چه باید بکنم و اساساً اتهام آرش چیست که مستحق این عقوبت است. در این بین خانم مریم شفیع پور پیشنهاد مصاحبه با خانم مسیح علینژاد را به من میدهد. ماندهام بر سر دوراهی آیا این مصاحبه به شرایط آرشش کمک میکند یا مشکلات او را در زندان تشدید خواهد کرد.
هر طور هست چون دستاویز دیگری ندارم پیشنهاد مصاحبه با خانم علینژاد را میپذیرم. مصاحبه انجام میشود ولی متأسفانه فرد معلومالحالی برای این مصاحبه حاشیههایی را ایجاد میکند.
دخترم مریم شفیع پور برای پایان این حاشیهها پیشنهاد یک ملاقات حضوری را میدهد میروم و میبینمش.
مریم عزیز پیشنهاد دیدار با آقای محقق داماد و چند تن از علمای قم و تزم خواهی در محضر آنها را میدهد.
میپذیرم حاضرم برای آزادی فرزندم هر کاری را انجام بدهم.
منتظر خبری از دخترم مریم هستم که در این گیرودار خبر بازداشتش را میشنوم، انگار همه امیدهایم آوار شده است، حالا تنهاتر از پیش هستم.
چند ماه دیگر میگذرد.
چند روز بعد از نشست خبری آقای اژهای، فرد ناشناسی که چند بار قبلتر هم زنگ زده و خودش را کارشناس معرفی کرده و مرا به سکوت دعوت میکند، تماس میگیرد و میگوید پسرت به زودی آزاد خواهد شد و سه شرط تعیین میکند.
۱٫ عدم مصاحبه من و آرش با رسانهها
۲٫ عدم ارتباط آرش با دوستان قبلی
۳٫ متقاعد کردن آرش به خروج از کشور
روی مورد آخر چند بار تأکید میکند و میگوید پاسپورتش را درست میکنیم به صورت قانونی از کشور خارج شود.
پیش شرطها را میپذیرم.
دو روز قبل آزادی آرش مجدد این شخص تماس میگیرد و میگوید به آرش بگویید با وثیقه آزاد شده است تا قید و التزامی باشد بر سکوتش تا ساکت بماند و اضافه میکند ما به آرش گفتهایم با وثیقه آزاد میشود.
در آن روزها دلیل این موضوع برایم روشن نیست تنها هدفم آزادی و سلامت آرش است ولی بعدها میفهمم بحث طرح وثیقه پروژهای بوده است برای زدن پسرم.
میپذیرم. هنوز باور ندارم آرش میخواهد آزاد شود. با خودم عهد میکنم نگذارم با کسی ارتباط بگیرد
آزاد میشود در اولین روزها سعی میکنم متقاعدش کنم به رفتن از ایران با این استدلال که اینجا جای زندگی نیست و حالا که محروم از تحصیل هم هستی برو و در خارج از کشور به تحصیلت ادامه بده. آرش نمیپذیرد.
به او میگویم با وثیقه آزاد شده است تا قیدی بر سکوتش باشد. تا چند وقت سکوت میکند.
متاسفانه عدهای خاص کارناوالی را با مصاحبه با علیزاده طباطبایی راه میاندازند در حالی که علیزاده طباطبایی هیچ وکالتی از طرف من و نه آرش نداشته و متأسفانه با جعل عنوان وکیل در رسانه مصاحبه میکند. البته به تازگی شکایتی علیه ایشان تنظیم کردهام و قطعاً تا پایان و تا اعاده حیثیتت از فرزندم از بابت نشر اکاذیب و مصاحبه علیه پسرم با رسانههای امنیتی از این شکایت صرفنظر نخواهم کرد. ایشان باید بابت جعل عنوان وکیل و نشرر اکاذیب علیه آرش در دادگاه پاسخگوی موارد اتهامی باشند.
شرف و شرافت حزب و دسته گروه نمیشناسد.
عده قلیلی در جریان اعتصاب غذای آرش هم اقدام به لجن پراکنی علیه او کردند. کسانی که تجربه حتی یک روز زندان یا انفرادی را ندارند.
این نامه را نه برای پاسخ به آنها که از منظر روشن شدن اتفاقات آن سالها (۹۰تا ۹۲) نوشتم تا مظلومیت آرش هر چه بیشتر نمایان شود سکوتم تا به امروز به این دلیل بود که امیدوار بودم با سکوتم شاید مشکلات فرزندم حلوفصل شود ولی وقتی بحث دروغپردازی های رسانههای امنیتی علیه آرشش آغاز شد تصمیمم برای سکوت تغییر کرد.
قصد پاسخگویی به اراجیف عدهای معلومالحال را نداشتم.
ولی درجواب دو نفر یکی علی علیزاده مفسر دیروز بی بی سی و مفسر این روزهای شبکه افق، و دیگری حسین درخشان جاسوس دیروز و تواب امروز میگویم در دهه شصت زمانی که شما در سواحل کشورهای آزاد دنیا در حال گرفتن حمام آفتاب بودید من و پدر عروسم در مقابل کشور متجاوز به خاکک میهنمان ایستادیم بدون هیچ چشمداشت و منتی.
گر چه شهد شیرین شهادت نصیبمان نشد و سرنوشت بر این بود تا بمانیم و این روزهای فلاک بار میهن را ببینیم و ما بشویم ضد انقلاب و مفسر شبکه افق و آقای تواب بشوند مدافع ایران و جمهوری اسلامی.
گرچه در جریان جنگ افتخار شهادت در راه میهنم نصیبم نشد ولی امروز در میدان دیگری باید با استبداد جنگید.
در کنار دخترم گلرخ و پسرم خواهم ایستاد شاید این بار شهد شیرین شهادت نصیبم شود.»