انتشار خبرهایی مبنی بر مرگ و میر بیماران بر اثر سهلانگاری کادر درمانی در بیمارستانها، گویی به یک مسئله طبیعی تبدیل شده است.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از ایلنا، چند وقت پیش اتفاقی که در بیمارستان خمینیشهر اصفهان رخ داد و در آن، بخیه زدهشده چانه یک کودک به دلیل عدم وضعیت مناسب مالی در پرداخت هزینه در هنگام کار به دستور پزشک باز میشود. این خبر موج اعتراضات گستردهای را به دنبال داشت که با ورود وزیر بهداشت به ماجرا، قصور پزشک و کادر درمانی اعلام و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته شد.
همین چند روز پیش در بیمارستان میلاد مردی که بهعلت تمام شدن اعتبار دفترچه بیمه و نداشتن هزینه درمان، خود را از پنجره طبقه اول به بیرون میاندازد. مرگ مادر جوان پس از سزارین بر اثر استنشاق گاز دیاکسید کربن و اکسید نیترو و…. .
کافی است سری به تیتر رسانهها بزنیم تا متوجه شویم روزانه چقدر این حوادث در مراکز درمانی و پزشکی کشور در حال رخ دادن است. اما خبر جدید تکان دهنده است…
خبر ساده نبود. باز هم کودک ۵ سالهای دیگر… باز هم اشتباه… باز هم فاجعه… بعد از«نسترن» دخترک تنگ ارمی؛… این بار نوبت«محمد مهدی» بود انگار…
«محمد مهدی» قربانی یک تب کوچک شد… زندگی ۵ سالهای که بعد از فقط ۷ ساعت حضور در بیمارستان تمام شد و دیگر کاری از کسی ساخته نبود… خبر به سرعت در فضای مجازی دست به دست میچرخید. اولش یک خبر کوتاه بود. «محمد مهدی به کما رفت!»، «پسرک ۵ ساله تشنج کرد!»، «فاجعه در بیمارستان خلیج فارس!» و… هر کس لینک خبر را میدید شاید آن را باز هم نمیکرد. باز هم حادثهای دیگر در بیمارستان خلیج!، این بیمارستان نیست قتلگاه است!، مرگ دست خداست!، عمرش به دنیا نبوده اصلا !، خدا به مادر جوانش صبر دهد!، بیچاره پدرش!، و…
فضای مجازی موضوع را این گونه تعریف میکند: « ساعت ۱۶ روز دوشنبه، ۱۳ اردیبهشت ماه ۹۵ کودکی پنج ساله توسط والدینش به بیمارستان شهدای خلیج فارس بوشهر منتقل میشود. بیماری این کودک که توسط پزشک اطفال اسهال و استفراغ تشخیص داده شده بود، موجب شد تا پزشک مربوطه برای وی دیازپام و داروی ضد تهوع تجویز کند. والدین این کودک با چنین داروهایی مخالفت کرده که ظاهرا توجهی به این موضوع نمیشود و به همین دلیل کودک پنج ساله پس از مدتی از حالت عادی خارج شده و علائم هوشیاری خود را از دست میدهد. خبرهای دریافتی حاکی است، والدین کودک پنج ساله برای انتقال فرزندشان به شیراز اقدام میکنند اما با مخالفت بیمارستان مواجه میشوند و پس از گذشت حدود ۱۶ساعت، کودک خردسال علائم حیاتی خود را از دست داده و توسط پزشکان مرگ مغزی اعلام میشود…»
نوش داروی پس از مرگ سهراب !!
بعد از این خبر؛ مسئولان به تکاپو افتادند.. استاندار بوشهر که برای ارائه گزارش عملکرد استان به هیات دولت در تهران به سر میبرد دستور داد پرونده این کودک ۵ ساله به صورت ویژه در دستور کار قرار بگیرد.
مدیرکل حوزه استانداری به همراه هیات همراه نیز به دستور مصطفی سالاری برای دلجویی از خانواده محمد مهدی به بیمارستان رفتند.
از طرفی دیگر رئیس بیمارستان شهدای خلیج فارس بوشهر در رابطه با این موضوع از تشکیل پرونده این کودک توسط تیمی متشکل از متخصص اطفال، متخصص مغز و اعصاب، جراح مغز و اعصاب، متخصص داخلی و عفونی از بدو ورود بیمار و بررسی آن خبر داد… به همین راحتی… اما این پایان ماجرا نبوده و نیست.
پس از جست و جوی فراوان خانواده محمد مهدی را پیدا کردم.. به بیمارستان رفتم.. یکی از بستگان نزدیک محمد مهدی از لحظه ورود محمد مهدی به بیمارستان را برایم تشریح کرد..« صبح روز دوشنبه پسرمان را پیش دکتر متخصص اطفال بردیم. اسهال داشت.. برایش دارو تجویز کرد. تا ساعت یک ظهر داروهایش را به او دادیم. مقداری برنج و ماست نیز غذای ظهرش بود. ساعت ۱۵ مادرش گفت حالش از قبل بدتر شده است و تعداد دفعات اسهالش به مراتب بیشتر از قبل… محمد مهدی را به درمانگاه بعثت بردیم. گفتند باید در بیمارستان خلیج فارس بستری شود.
پرستاران یواشکی به دکتر میگفتند تزریق این دارو اشتباه بود
مکثی کرد و ادامه داد: محمد مهدی راه میرفت.. دوست نداشت کسی بغلش کند. حالش خوب بود. محمد مهدی را به اورژانس انتقال دادیم. ما را به بخش اطفال فرستادند. پدرش بغلش کرد… خانم دکتری برای معاینه آمد. بیست دقیقهای گذشت. حال محمد مهدی بد شد. پرستاران یواشکی به دکتر میگفتند تزریق این دارو اشتباهه.. اما….و وقتی ما از آنها حال محمد مهدی را پرسیدیم در پاسخ به این حال گفتند:« مهم نیست، آب بدنش کم شده، خوب میشود.»
سِرُم را به حالت «free» برایش گذاشتند.« اصطلاح خودشان بود»… ساعت ۱۹ بود. محمد مهدی همیشه عاشق آدامس بود.. از بالای سرش آدامسی را برایش تکان دادم.. بچه عکسالعمل نشان میداد. میخندید.. اما بیحال بود.. سئوال ما این بود… چرا بیحال؟! میگفتند چون دارو تزریق شده این حالت را دارد..
خواستیم محمد مهدی را به شیراز منتقل کنیم اما پزشک به شدت مخالفت کرد
دقایقی گذشت… به فاصله ۵ دقیقه یک بار داد میکشید و دستهایش را باز میکرد.. انگار دستش شکسته یا زجرش میدهند. صدایش زمخت و گرفته شده بود… از دکتر خواستیم فکری کند. گفت چون بیهوش بوده و سیاهی جلوی چشمانش باعث میشود بترسد و داد بزند… چراغ را خاموش کنید تا نترسد.. دورادور پرستار و دکتر را میدیدم که در این باره صحبت میکردند و داروهایی که به محمد مهدی تزریق شده بود… «بعدها به ما گفتند هر کدام از این داروها قلب انسانی مثل شما را از کار میاندازد»… دیدم پرستار با حالتی نگران به دکتر گفت واااای این دارو اشتباهه… دارو را عوض کنید..
بغضش را فرو خورد و ادامه داد: نخواستیم تعللی در روند کار پزشکی ایجاد شود. در حالی که قبل از این حالتها خواستیم محمد مهدی را به شیراز منتقل کنیم اما پزشک به شدت مخالفت کرد. ساعت ده بود. محمد مهدی را به طبقه سه منتقل کردند. عموهایش آمدند.. چرا بیحاله؟! چرا خواب آلوده؟! چرا تکون نمیخوره؟؟دکتر: عادیه، دارو گرفته..
پرستاری گفت تا پسرتان از دست نرفته فکری به حالش کنید
دستگاه فشار آوردند! یک دستگاه، دو دستگاه، سومین دستگاه بالاخره کار کرد.. فشار محمد مهدی روی ۷.۳۰بود.. به ما گفتند روی ده هست.. دروغ گفتند. درجه دما را گرفتند. دمای بدن بچه به ۲۵ رسیده بود.. تپش قلبش ۲۱۴ بود…هول شدند.. رفتند..
بالای سرش ایستادیم.. دست و پاهایش یخ کرده بود.. بازویش را نیشگون گرفتم. هنوز کبودی نیشگون روی بازویش هست… بعد از چند دقیقه پرستاری وارد اتاق شد به ما گفت تا پسرتان از دست نرفته فکری به حالش کنید اعتراض کنید..پسر شما در کماست… و از اتاق بیرون رفت..
ما را از طریق حراست بیرون کردند. میدیدم که مسئول بخش آ سی یو میگفت: چرا لولهگذاری نکردید؟!چرا خدمات اولیه را انجام ندادید؟ چرا اسکن نکردید؟؟ چرا سی تی اسکن نشده و….
پرستاری گفت من درخواست تخت خالی کردم اما نبوده…پیرمردی را جابجا کنید بچه را احیا کنید…
مرگ مغزی اعلام شد
ادامه داد: ساعت ۴ بامداد بود.. سی تی اسکن شد.. تخت خالی شد.. محمد مهدی را به آنجا انتقال دادند.. اما مرگ مغزی اعلام شده بود، حتی برگه انتقال جسد به سردخانه را آماده کرده بودند و اعلام کردند که خانوادهاش بیایند و با او وداع کنند.. ساعت ۸:۳۰ صبح گفتند پسرتون نه تنها بهتر نشده بدتر هم شده … متاسفانه بچه شما مشکوک به خونریزی مغزیه.. عجیبه …پسر ما هیچ سابقه بیماری نداشته، این بچه حتی به زمین هم نخورده… ساعت ۹ صبح به ما اعلام کردند محمد مهدی دچار مرگ مغزی شده است… خانم دکتری بالای سر محمد مهدی حاضر شد.. گفت: یک ساعت دیگه تمومه!! کاری ازم برنمیآد… دیگه هم به محمد مهدی سر نزد…