«مریم شفیعپور» که به اتهام «اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی» در تابستان ۹۲ بازداشت شده بود، مهرماه همان سال وارد بند زنان زندان «اوین» شد و دو سال در کنار دیگر زندانیان زن، ایام حبس خود را سپری کرد. از آن جا که پرسشهای فراوانی درباره این بند وجود دارد، تصمیم گرفتم با این فعال دانشجویی در همین باره حرف بزنم. چرا دروغ؟! این گفتوگو بیش تر یک کنجکاوی شخصی بود که بدانم پشت دیوارهای بزرگ اوین، در بند زنان زندانی چه میگذرد؟
بند زنان زندان اوین چند اتاق دارد؟ در مورد خصوصیات ظاهری و فیزیکی بند کمی توضیح میدهی؟
بند زنان اوین قبلا کارگاه خیاطی زندان بود. سه تا سالن دارد که در هر سالن، پنج تا شش تخت دو طبقه قرار گرفته اند. آن زمانی که من وارد شدم، حدود ۲۰ نفر دربند بودند و همه سیاسی؛ بهاییها، سبزها، مجاهدین و… .
این بند، بند زنان سیاسی اوین بود؟
زندان اوین کلا الان یک بند زنان دارد و آن بند هم سیاسی است. البته گویا چند زندانی زن با جرایم مالی و اتهام مشارکت در اختلاس هم به آن اضافه شده اند.
زندانی های غیر سیاسی را جای دیگری میبرند؟
بله به «قرچک» میبرند. البته در تهران این گونه است اما در شهرستانها، زندانیان سیاسی و غیرسیاسی همه یک جا هستند.
خب درباره بند میگفتی…
کلا این بند در طبقه اول ساختمان قرار دارد. طبقه همکف، اتاق ماموران، حمام، دستشویی و حیاط است. یک طرف از پنجرههای این بند را کور کردهاند به خاطر این که مشرف به کوچهای است که بند زنان و بند ۳۵۰ و همین طور، یک در از بند ۴ به آن راه دارند. آن ها با کور کردن پنجرههای این سمت، می خواستند بند زنان اشرافی به کوچه و بند ۳۵۰ نداشته باشد. بنابراین، نور خیلی کمی از یک سمت دیگر میآید چون فضای جلوی آن، تپههای اوین است و درختی هم سایه انداخته است. به همین دلیل داخل بند تاریک است. در آن طبقه، یک سرویس بهداشتی هم هست. آشپزخانه کوچکی نیز قرار دارد که لوازم آن را خانوادههای زندانیان سیاسی خریدهاند یا اهدا شده است به زندانیان. ولی زندان از شما تعهد میگیرد که حق خروج این لوازم را ندارید اما اگر خراب شود، باید خودتان آن را تعمیر کنید و زندان هیچ هزینهای بابت آن نمیدهد.
تقریبا سه یا چهار سال است که به جای غذای آماده، جیره خشک تحویل بند زنان میدهند. این جیره هر روز هم تحلیل میرود و یک چیزی از آن حذف میشود؛ مثلا من که آن جا بودم، کلا گوشت قرمز و لبنیات حذف شده بود. اقلامی که میدهند، شامل حبوبات، سیب زمینی، بادمجان و از این قبیل است.
یعنی خانمها در این بند لبنیات نمیخورند؟
من که آن جا بودم، یک مدت طولانی لبنیات نمیآمد. یعنی فروشگاه هم نمیآورد. بعد از یک دورهای اما شروع کردند به دادن لبنیات. لبنیات هم که میآمد، هر دفعه تعدادش کم و زیاد میشد و مثلا به عدهای نمیرسید. گوشت هم همین طور بود؛ مثلاً جیره غذایی مرغ بین یک تا سه مرغ کوچک در ماه برای هر زندانی در نوسان است با پنج یا شش عدد تخم مرغ برای هر نفر در ماه.
هر وقت یک خبر درمورد زندان اوین کار میشود، فوری رسیدگی میکنند و خیلی تاثیر دارد ولی با این حال، متاسفانه خبر خاصی هم کار نمیشود.
یعنی خانمها مجبورند از فروشگاه خرید کنند؟
بله؛ ولی فروشگاه همیشه پر نیست و همواره مواد غذایی ندارد. باید کلی مکاتبه کنید. مگر این که مساله خبری شود که آن هم برای مدت کوتاهی جواب میدهد و پس از مدتی دوباره این روند از اول شروع میشود.
ترکیب اتهامات و نوع اتهامات خانمها چه بود؟
سازمانی بودند، سبز بودند، بهایی بودند و… . ولی معمولا بهاییها بیش تر هستند. آنها به شوخی میگویند ما همیشه باید هفت نفر این جا باشیم؛ یعنی یک نفر را که آزاد میکنند، یک بهایی دیگر به زندان میآید!
متهمان فیس بوکی هم هستند؛ مثلا وقتی من در زندان بودم، یک خانم ۶۵ ساله هم بود که در فیس بوک فعال بود. اتهام جاسوسی هم بعضا هست.
جوانترین زندانی زن در این بند چه کسانی بودند؟
اول «شبنم مددزاده» بود، بعد از شبنم من بودم و بعد هم که «آتنا فرقدانی» به صورت دایمی آمد.
روزهای زندان برای خانمها چه گونه میگذرد؟ چه سرگرمیهایی دارند؟ تلویزیون هست؟
بله؛ یک تلویزیون وسط هال و یک تلویزیون کوچکتر هم در یکی از اتاقها هست. منظورم از هال، یک اتاق بزرگ است که آشپزخانه هم در همان جا قرار دارد. بگذار این را هم بگویم که علاوه بر قضیه فروشگاه که بین بند ۳۵۰ و زنان تبعیض قائل میشوند، این تبعیض در بحثهای فرهنگی هم هست. حداقل هفتهای یکی دوبار قوانین عوض میشوند؛ مثلا یک بار میگویند کتاب زبان حق ندارید بیاورید، یک دفعه میگویند فقط کتاب زبان و درسی. اجازه ورود فیلم نمیدهند. خانواده یکی از دوستان من سی دی زبان آورده بودند که روی آن عکس پرچم انگلیس بود و به خاطر همین از خانواده اش نگرفته بودند تا تحویل زندانی بدهند. نمیدانم چرا با خانمها این اندازه سخت گیرند. بیش تر کتابهای کتابخانه هم اهدایی زندانیان بند ۳۵۰ هستند. این کتاب خانه در سالن قرار دارد و حدود هفت تا هشت قفسه دارد. کتابهای مذهبی را هم خود زندان تهیه کرده است و بقیه کتابها را از خانواده زندانیان تحویل گرفتهاند.
کلاس زبان هم در بند برقرار بود؟
کلاس زبانِ جمعی نبود اما بعضی از بچهها که زبانشان بهتر بود، اگر کسی میخواست، کمک می کردند. اما کلاسهای جامعهشناسی، فلسفه غرب و تاریخ سیاسی جمعی برگزار میشدند.
چه کسی تدریس میکرد؟
«فریبا کمال آبادی».
از رهبران جامعه بهایی ایران؟
بله.
او مدرس جامعهشناسی است؟
فریبا دایره المعارف بند است. رشته خودش روانشناسی است و در حوزه روانشناسی کودک تخصص دارد ولی همه چیز خوانده، به خصوص در سالهایی که در زندان بوده است. من با ایشان هم کتاب خواندهام و هم بحث کردهام. فردی بینظیر است. در آن جا «مهوش شهریاری» هم هست که شاعر است. او به ادبیات تسلط دارد و اگر سوالی باشد در حوزه ادبیات، پاسخ میدهد اما تدریس نمیکند. «فاران حسامی» هم در مورد روانشناسی کودک که تخصص او بود، صحبت میکرد؛ مثلا در مورد آزار جنسی کودکان به بچهها اطلاعات میداد. مهوش و فاران هم بهایی هستند.
چه سرگرمی دیگری داشتید؟ بازی میکردید؟
ما برای تولدها کیک میپختیم، میهمانی میگرفتیم و کادو میدادیم. ابزار خنده درست میکردیم؛ مثلا کتری را کادو میکردیم و به عنوان هدیه تولد میدادیم. آدمها در آن جا سعی میکنند خودشان را روی پا نگه دارند. والیبال هم بازی میکردیم.
در همان بند؟ حیاط داشتید؟
بله زمین کوچکی بود که والیبال بازی میکردیم. جدی هم بازی میکردیم. تیمهای چهار یا پنج نفره تشکیل میدادیم و بازی میکردیم. تمام دستگاه های ورزشی که قبلا اهدا شده اند، خراب هستند و زندان حتی آنها را تعمیر هم نمیکند.
آیا در آن مدت دوسالی که در بند زنان اوین بودی، کسی را دیدی که به خاطر زندانی بودن، افسردگی حاد داشته باشد؟
بله.
برای او کاری کردید؟ هم بندی ها کاری میکردند؟
بله؛ خب یک سری از آدمها نمیتوانند شرایط زندان را تحمل کنند. اما هم بندیها کمک میکردند؛ به خصوص مهوش و فریبا. با این که این دو خود به شدت تحت فشار هستند ولی آن حسی که با تمام وجود برای دیگران هم دغدغه دارند، بینظیر است و شما شاید جای دیگری نتوانید آن را ببینید. ما هم سعی میکردیم کمک کنیم؛ مثلا اگر حال یکی بد بود، برایش سوپ درست کنیم یا اگر در فکر بود، تلاش می کردیم که بخندد.
فریبا کمال آبادی و مهوش شهریاری برای همه گرایشهای فکری و سیاسی محترم بودند؟
بله؛ برای همه این گونه بودند. این دو نفر با تمام وجود برای تک تک آدمها مایه میگذاشتند و نمیشد که محبتشان را ندیده گرفت.
فریبا کمال آبادی که از زندان به مرخصی آمد، گفت که در زندان عروس او شده بودی…
بله؛ عروسی دخترش بود و مرخصی به او نداده بودند. ما هم در عوض یک جشنی راه انداختیم. از ملحفه، لباس عروس درست کرده بودیم و داماد هم «نسیم باقری» شده بود که اصلا هم داماد جذابی نبود! (میخندد)
در مدتی که در زندان بودی، «فائزه هاشمی» هم بود؟
نه، نبود. فائزه عید آزاد شد و من پنج یا شش ماه بعد از آن به زندان رفتم. ولی چیزی که جالب بود، همه بچهها از همه گرایشها فائزه را دوست داشتند. ممکن بود سر گرایشهای سیاسی و مذهبی به او کنایه بزنند اما بین همه محبوب بود. باور کن تنها آدمی بود که همه چنین حسی به او داشتند؛ اعم از بهایی، مجاهد، سبز و… .
شاید چون دختر شخصیت مشهوری است و در مرکز توجه قرار گرفته بود؟
اصلا؛ اصلا به خاطر این نبود که دختر هاشمی رفسنجانی بود. فائزه دختری است که با همه گرم میگیرد. زمانی که آن جا بود، سعی کرده بود فارغ از گرایش سیاسی خود، با همه مراوده داشته باشد.
اگر کسی به پدرش انتقاد تند میکرد چه؟
قطعا مجاهدین به او نقد تند داشتهاند ولی من نمیدانم چه گونه واکنش نشان داده است که سازمانیها هم دوستش داشتند.
بازجوهایتان مرد بودند؟ شما در بازجویی کتک خوردی؟ پدرت در این باره مصاحبهای کرده و آن را تایید کرده بود.
بله؛ بازجوها مرد بودند. من هم از بازجویم لگد خوردم. در اتاق بازجویی همه دیوارها اگوستیک هستند و کوچکترین صدایی اگر مداوم باشد، آزاردهنده است. بازجوی من یا پای خود را به زمین میکوبید یا به صندلی من لگد میزد. بازجوی من آدم حرف زدن نبود بنده خدا؛ یعنی برگه بازجویی من را که گذاشتند، مقابلش نمیتوانست از روی آن بخواند. ولی انگار آدم صاحب نفوذی بود و از این که من قیافه ش را ببینم، اکراهی نداشت. اما آزارم میداد. خودکارش را در شانهام فرو میکرد یا با برگههای بازجویی میزد توی صورتم. وقتی روی صندلی نشسته بودم، باید پاهایم را محکم میگرفتم و میچسباندم به دیوار چون ممکن بود با هر ضربهای با صورت بروم توی دیوار.
با توجه به اصرار جمهوری اسلامی به جداسازی جنسیتی در حوزههای مختلف، چرا برای زندانیان زن بازجوی زن ندارند؟ آیا بقیه هم بندیهایت هم بازجوی مرد داشتند؟
این که هیچ، وقت بازجویی حتی در را هم میبندند. آن هم در اتاقهایی که دوربین ندارند و صدایی هم ضبط نمیشود. بازجوها هر چه میخواهند، میگویند. من بازجوی زن تا حالا نشنیدم و ندیده ام ولی عوامل و پرسنل بند زنان، زن هستند.
سخت گیری روی حجاب زنان چه قدر بالا است؟
وقت بازجویی باید چادر سر کنی اما از راهرو و پرده که رد میشوی و وارد محدوده بند زنان میشوی، میتوانی حجاب نداشته باشی ولی باید چشم بند روی چشم هایت باشد.
در حوزه درمان، وضعیت زندانیان زن چه طور است؟ در مسایل درمانی هم آن ها را آزار میدهند؟
جالب این است که پزشک زندان هم مرد است. البته باید بمیرید تا به پزشک بروید. حتی وسایل بهداشتی خانمها که مربوط به عادات ماهیانه آنها میشود هم با دردسر تهیه میشد و سر این مسایل بدیهی بهداشتی هم اذیت میکردند.
خانم «هما هودفر» که آزاد شد، گفت که او را شکنجه جسمی نکرده اند ولی شکنجه روحی میکنند. میخواستم بدانم بقیه زندانیان مثل مجاهدین یا بهاییها و… شکنجه جسمی شدند یا نه؟
این را میدانم که مهوش شهریاری در زندان مشهد شکنجه شده بود. تقریبا ۹ سال پیش بازداشت شده است.
فریبا کمال آبادی هم شکنجه جسمی شده بود؟
نه ایشان شکنجه جسمی نشدند ولی مساله این است که نمیشود مورد خانم هودفر را تعمیم داد. در زندانهای شهرستان شکنجه فیزیکی اتفاق میافتد.
وضع زنان زندان اوین بهتر از زنان زندانی در شهرستان ها است؟
نه؛ من این طوری فکری نمیکنم. اتفاقا در اوین یک سری چیزها آزار دهندهتر است. زنان زندانی در اوین تلفن ندارند، هفتهای ۲۰ دقیقه از پشت شیشه خانوادههایشان را میبینند و سر ملاقاتها اذیت میکنند. قابل قیاس نیست که وضع کدام بهتر است. حتی از نظر بهداشتی و غذایی هم نمیشود گفت کدام بهتر است چون شرایط نرمالی نیست. کلا شرایط قابل قیاس نیست. فکر نمیکنم فشار زندان تهران در شهرستانها باشد. البته من شهرستان نبودم و نمیتوانم مقایسه کنم.
از فشار غذایی بر زندانیان زن گفتی؛ این فشار ناشی از کمبود بودجه است یا تلاش برای آزار زندانیان؟
دقیقا آزار روحی است. بند زندان زنان خیلی مهجور است. اصلا خبری از آنها کار نمیشود. درباره بند ۳۵۰ که بند مردان است، ما میشنیدیم که مثلا فروشگاهشان خیلی خوب است؛ یعنی وسایل کافی و خوبی داشتند. از طرف دیگر، فروشگاه زندان ۱۵درصد از فروشگاههای بیرون گرانتر است. فشار مالی هم به زندانیان میآید.
علیرضا کیانی