«محسن» قول داده بود از دیوارنویسی های زندان برای عکس بفرستد اما هر سری که می فرستد، عکس ها ناواضح هستند. می خندد و می گوید:«باید کاری کنم من را بفرستند انفرادی. دیوارنویسی خوراک انفرادی است. آن جا حرف های روی دیوارها غوغا می کنند.»
تعریف می کند: «زمانی که انفرادی بودم، با دیوارنویسی های سلولم زندگی می کردم. بخشی از تفکرات هر زندانی که تنهایی و انزوا را تجربه می کند، آن جا خواسته یا ناخواسته روی دیوار سلول نقش بسته است. زندانی با نوشتن پیامش، هم می خواهد به خودش و به زندگی بگوید هنوز هم زنده است، هم با تکرار تفکر و عقیده اش و با طرح موضوعی که با آن در آن لحظات سخت و سنگین درگیر است، در واقع دارد با آیندگانی که گذرشان به آن جا می افتد، حرف می زند.»
هم بندی محسن هم انفرادی را تجربه کرده است. او می گوید دیوار نوشته ها به نظرش فریاد یک زندانی محبوس هستند:«آن جا تنها جایی از زندان است که زندانی بدون سانسور و بدون فشار حرفش را می زند.»
«علیرضا» از محبوسین زندان «اوین»، شش ماه را در یک سلول انفرادی در بند «دو الف» وابسته به سپاه گذرانده است. او نگاه متفاوت تری به دیوارنویسی های زندان دارد: «زیاد روی دیوارهای سلول می نوشتم. اگر نمی نوشتم، رسما به جنون می رسیدم. دیوار را می گشتم برای پیدا کردن یک حرف یا یک خراش کوچکی که از زندانی قبلی به جای مانده بود. به نظر من، این ها حرف های ناگفته زندانی به بازجو است. دقیقا هم برای همین است که بازجویان همیشه آمار این دیوارها را دارند و شخصا در زمانی که زندانی را موقتا به بیرون برده اند، به داخل اتاق زندانی می آیند و کل دیوار را برای یافتن رگه ای از حقیقت واقعی درون زندانی جست وجو می کنند. یکی از اسناد بازجویان برای اثبات دروغ گویی زندانی و عدم تمایل او به همکاری، همین دیوار نوشته ها است.»
علیرضا از وقتی می گوید که قبل از انتقالش به یک سلول تازه، نگهبان ها دیوارهای سلول را شسته بودند: «غصه ام شده بود. اخیرا این کار عادی نگهبان ها است. آن ها زرنگ شده اند و قبل از انتقال متهم به داخل سلول، دیوارها را با آب، حوله و مایع تمیز کننده شیمیایی پاک می کنند. در بندهای ۲۰۹ و دو الف اوین، دیوارها تنها جایی از زندان هستند که پاک کردن آن را به دست زندانی ها نمی سپارند تا مبادا پیامی منتقل شود و یا این که زندانی سیاسی از این نوشته ها و امید دادن ها روحیه بگیرد. به نظر من، دیوارها برای زندانی مهم ترین عامل فصل او از زندگی و همان ها هم گاهی تنها بهانه وصل او به زندگی هستند. هر کدامشان هم با دیگری فرق می کنند؛ دیوارهای آجری، مرمری، گچ ساخته یا آهنی برای زندانی حکم یک هم نشین و یک رسانه را دارند. دیوارها قادرند سخن بگویند. آن ها دفتر امضای ما زندانی ها هستند. حکم دفتر حضور و غیاب را هم دارند. آن جا می فهمیم قبل از ما چه کسانی در آن فضای بسته محدود نفس کشیده اند، رنج برده اند یا روی عقاید خود پافشاری کرده اند. آن ها تقویم ما هم هستند و زمان های رفته را به ما یادآوری می کنند.»
«پیمان روشن ضمیر»، مدیر وبلاگ «اوس پیمان» و سردبیر سایت خبری«هفت تیر» هم در خاطراتش در مورد دیوار نویسی نوشته است: «خوراک انفرادی، دیوارخوانی و دیوارنویسی است. تمام دیوار نوشته های من شعر بود. گفت در را ببند، بعد چشم بندت را بردار. یک پارچ پلاستیکی خالی و یک موکت بسیار کهنه تنها محتویات اتاقی بود که دو متر در سه متر وسعت داشت. دو دقیقه که گذشت، باز همان شخصی که من را به درون سلول برده بود، آمد و سه عدد پتو و مسواک و خمیر دندان تحویل داد و گفت هر وقت کاری داشتی زنگ بزن، هیچ وقت به در نزن. گفتم من چه طوری باید روی دیوار بنویسم؟ گفت لازم نیست بنویسی.
بهترین سرگرمی انفرادی، خواندن دیوار نوشته های قبلی ها است. در سلول ۱۳ که من در آن زندانی بودم، دیوار نوشته ها به غیر از آن چند خطی که “جواد علیخانی” سال های پیش نوشته بود، تمام عربی بودند. همین مساله انگیزه من را در همان لحظه اول ورود برای دیوار نویسی دو چندان کرد. گفتم من که از خواندن مطالب قبلی ها محروم شدم، لااقل دیوار را برای نفر بعدی که مثل خودم عربی نمی داند، به فارسی پر کنم که او چیزی برای وقت گذرانی داشته باشد. وسیله نوشتن که فلزی به طول دو میلی متر و یادگار نفر قبلی بود را خیلی زود در گوشه اتاق پیدا کردم. شخص دیگری هم روی دیوار نشانی وسیله دیگری را می داد که در چاک دیوار پنهان کرده بود. می گفت آن را بردار و با آن روی دیوار بنویس. آن وسیله را هم روز سوم بازداشت پیدا کردم. چیزی شبیه به آلمینیوم بود که با کشیدن بر دیوار، تاثیری مثل نوک مداد می گذاشت. الحمدالله با این امکانات، کارم به خودکار دزدی در بازجویی ها نکشید!»
«محسن» از یک نگاه متفاوت به دیوار زندان می گوید: «دوستی می گفت دیوارهای این سلول ها بخشی از بیت المال هستند و نباید به بیت الما ل زیان زد. برایم جالب است. یعنی این که او این دیوارهایی را که برای محبوس کردنش ساخته شده اند و زندگی اش را خفه می کنند، از آنِ مردم و آینده می دانست و می گفت که یک روز آن ها موزه خواهند شد. حتی دیواری که نگهبان ها به ضرب و زور بلیچ و وایتکس می شویند و سانسورش می کنند، باز هم خاطرات و تاریخ را در خودش مستتر می کند چون نمی شود حس مرگ و زندگی را از روی آن دیوارها با هیچ ماده ای شست. »