علیاصغر جهانگیر، رییس سازمان زندانهای جمهوری اسلامی، در حاشیه سی و یکمین اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو گفت: «امروز زندانهای ایران از نظر رعایت حقوق زندانیان در سطح بسیار بالایی قرار دارد و نه تنها در منطقه خاورمیانه بی نظیر است، بلکه در سطح دنیا نیز کم نظیر است.» (ایرنا ۱۲ اسفند ۱۳۹۴)
دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی زندانهای ایران را به عنوان هتلهای چند ستاره معرفی میکنند و حتی ادعا میکنند که برخی زندانیان ماندن در زندانهای عمومی و خانگی را بر آزادی ترجیح میدهند. (حصر موسوی و کروبی به درخواست خود آنها صورت گرفته است، مهدی طائب، ایسنا، ۳۰ دسامبر ۲۰۱۱)
برای نشان دادن غیر واقعی بودن این اظهارات و تحقیر و شکنجهای که در زندانهای ایران جاری است کافی است به روایت زندانیان از تجربیات خود توجه کنیم. در این نوشته پنج روایت را از پنج زندانی در پنج زندان و بند متفاوت عرضه میکنم، روایتهایی که وقوع یا نقل آنها به ماههای اخیر مربوط میشوند. روایتهای زندانیان به دلیل کوتاهی این نوشته کوتاه شده است. این گزارشها در رسانهها اکثرا بینام منتشر میشوند چون برای گزارش دهنده هزینه دارد. اما آنها را که نام داشتند با ذکر نام در این نوشته میآورم تا تجربه و سوء رفتار با چهرههای عمومی مثل وکلا و اعضای احزاب سیاسی منعکس شود. راویان این پنج گزارش از اقشار و گروههای بسیار متفاوت هستند، از زندانی سیاسی تا زندانی غیر سیاسی، از زندانی مرد تا زندانی زن و از زندانی در تهران تا زندانی در دیگر نقاط کشور.
زندان بزرگ تهران، جادهٔ قدیم قم
«در گرمای سرسامآور هوا ۲ ساعت بیرون زندان در بیابان در انتظار باز شدن درهای آن ماندیم. وقتی اجازه ورود دادند نیز ۷ ساعت انجام کارهای اداری برای رفتن به قرنطینه طول کشید… هر سربازی که به ما می رسید هر چه از دهانش در میآمد نثار زندانیان و از جمله بنده میکرد… گفتند لباسها را دربیاورید و در عین ناباوری جوراب بنده به سطل آشغال منتقل شد. نوبت به کفشها رسید که آن هم نصیب سطل آشغال شد با اینکه ۵۰۰ هزار تومان ارزش داشت… کت یک میلیون تومانی من را با قیچی تکه تکه کردند… به محض اعلام اسامی [آزادشدگان] کارت بانک پاسارگاد [برای به امانت گذاشتن پولهای زندانی که تا سه روز هم از آن نمیشود استفاده کرد] میسوزد… [بعد از آزادی] زندانی بدون پول با یک جفت دمپایی در بیابان تاریک [با ۵ کیلومتر فاصله تا جاده] رها میشود.» (قانون ۲۲ خرداد ۱۳۹۵) مدت بازداشت این زندانی ۲۴ ساعت بوده است. مدیر مسئول روزنامهٔ قانون به دلیل انتشار این گزارش تحت تعقیب قضایی قرار گرفت. چند روز بعد این روزنامه از سوی دادستانی توقیف شد.
زندان رجایی شهر کرج
«کسی که خونریزی شدید دارد، میاندازندش یک گوشه و میگویند مرد هم که مرد. مخصوصا الان که نوروز است و هیچ مسئولی هم نیست و در همه سالنها هم بسته است… گارد میداند زندانیها به سلاح سرد مسلح هستند و به همین دلیل هم وقتی دعوا میشود، پشت در سالن منتظر میماند تا دعوا تمام شود و هیچ دخالتی نمیکند. حتی اگر جلوی چشمشان ۵۰ نفر هم با چاقو بریزند سر یک نفر، دخالت نمیکند. وقتی همه چیز خوب تمام شد و همه چیز به پایان رسید، آنوقت میآیند و دنبال چاقو و قمه و … میگردند و کشتهها و مجروحها را هم با خودشان میبرند… درها کاملا بستهاند. هواخوری نداریم و ارتباطی با دیگر سالنها وجود ندارد. گارد هم رفته مرخصی و تعداد کمیشان هستند… در حد دوختن زخمها در بهداری انجام میشود، اما اینجا عادیست که اگر کسی چاقو خورد، بیندازندش یک گوشه و بروند. این وقت تلف کردن باعث مرگ آدمها میشود و در این مورد هم زندانی با زندانی هیچ فرقی برایشان ندارد. از آن طرف هم یک روز آمبولانس دارند، بنزین ندارد. یک روز آمبولانس خراب است. یک روز رانندهاش رفته یک جا دور بزند.» (رادیو زمانه ۳ فروردین ۱۳۹۵)
زندان اوین تهران
«در این شرایط فشار خون من در سلول انفرادی به ۱۸ روی ۹ رسید و از کنترل خارج شد. من را به بند ۳۵۰ که بردند سکته کردم اما نگفتند سکته است و هیچ معالجهای هم انجام ندادند. حتی مرا به بهداری هم نبردند. به تدریج دست و پاهایم بیحس شد، کمشنوایی و کمبینایی پیدا کردم. وقتی بلند میشدم زمین میخوردم. کمیسیون پزشکی قانونی مدتها بعد و در اسفند ماه ۱۳۹۴ گفت من در زندان دچار سکته مغزی شدهام… اتاقها را میگردند که موبایل پیدا کنند در حالی که موبایل ممنوع نیست. این کار را میکنند تا کسی با خارج از زندان مصاحبه نکند. با مصاحبه مساله دارند؛ یعنی قبل از اینکه شخص مرتکب جرم بشود او را میگیرند.» (محمد سیفزاده، دویچه وله، ۱۳ آوریل ۲۰۱۶)
زندان اوین تهران، بند زنان
«اولین شب بازداشت… بازجویان اوین… رفتارهای تحقیر آمیز همکارانشان در داخل و الفاظ رکیکی که برایم بهکار میبردند و تحقیر مرا رسما و با لذت تماشا میکردند. به واسطه رفتارهای بازجویان و ضربوشتم از فاصله ساعت ۴ تا ده شب فشارم به زیر پنج رفت و نیمه هوشیار شدم. بازجویان، زندانبانان زن را صدا زدند که بلندم کنند، روی پا نمیتوانستم بایستم، زیر بغلم را گرفتند و مانند پارچه روی زمین و پله کشیدند و از زیرزمین ٢٠٩ بالا بردند و تحویل بهداری دادند. به یاد میآورم عدم پذیرشم را از سوی بهداری ٢٠٩ و انتقال به بهداری اصلی اوین، بیست پتوی سربازی به رویم انداختند تا لرزش بدنم و سرمایی که در چله تابستان به علت افت شدید فشار و کاهش ضربان قلب بر بدنم افتاده بود مرتفع شود. مرور میکنم پیچیدن صدای پزشک بهداری در گوشم در حالت نیمه هوشیاری که با تلفن بر سر رییس ٢٠٩ فریاد میکشید: آقای رییس! برای من جنازه آوردهاند و من مسئولیتی قبول نمیکنم. یادم آمد از صدور قرار بازداشت من در ٢٠ خرداد یعنی دو روز پیش از انتخابات از سوی سعید مرتضوی، از ٢١ روز بازجویی ١٨ ساعته تیم ضد جاسوسی وزارت اطلاعات که هر روز هفت نفر در یک سلول دو در یک، سرم میریختند و سوال پیچم میکردند و جان و رمقی برایم باقی نمیگذاشتند… یادم میآید از محدودیت در ممنوعیت رفتن به دستشویی در روز بیش از سه بار و امتناعم از رفتن به سالن ملاقات به نشانه اعتراض. درد در بدنم میپیچد هنوز و هنوز درمان نشدم وقتی یادم میافتد هر روز و هر روز کمردرد و گردن درد داشتم و بیمار بودم و در راه بهداری اوین در حال تردد بودم و دلمان خوش بود به احتمال یک درصد دیدن دوستانمان آنجا.» (هنگامه شهیدی، سحام نیوز، ۲۴ خرداد ۱۳۹۵)
زندان دیزل آباد کرمانشاه
«اینجا مثل حیوان با ما رفتار میکنند. به هر بهانهای مورد ضرب و شتم توسط مسئولین و ماموران زندان قرار میگیریم. اگر از مرخصی برگردیم و مشکوک به حمل مواد باشیم، مقعدمان را چرب میکنند و باید ۴۸ ساعت با دست بند روی چال بنشینیم. اگر موادی در کار نباشد که هیچ دریغ از یک معذرتخواهی خشک و خالی. اما خدا نکند از زندانی مواد بگیرند، به بند ۹ فرستاده میشود و ضربوشتم و شکنجه در انتظارش است…. تعداد زیادی زندانی اینجا هستند که دو و یا سهسال است هنوز حکمی دریافت نکرده و بلاتکلیف هستند. بعضی از کادر زندان درخواست رشوه و حتی نامشروع از خانوادههای زندانیان میکنند. مثلا اگر خانواده زندانی بخواهد لباسی برای زندانیاش بفرستد داخل یا باید پول رشوه داشته باشد یا آماده شنیدن درخواستهای نامشروع این افراد باشد.» (سایت حقوق بشر در ایران، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵)
رادیو فردا