من با نخستین نگاه تو آغاز شدم؛ لبانت به ظرافت شعر، چشمانت راز آتش، آغوشت امنترین جای دنیا و عشقت نماد پیروزی ست، زمانی که به جنگ تقدیر میروم.
گل همیشهبهارم؛ مدتی است که دیوارهای سنگین زندان میان دستهای من و تو فاصله انداختهاند و ناگزیر باید در این فاصله چشمم را به دوردستها بدوزم و مرور کنم روزهای خوب و بدمان را. روزهای خوب آشنایی. دختری شبیه خودم؛ ایدئالیست؛ امیدوار تغییر جامعه معترض به همه مظاهر بیعدالتی؛ روزهای خوب، قرارهای روزانه؛ روزهای عاشقانه؛ زمانی که دوامی ندارد.
بازداشت؛ اتاق بازجویی؛ اجازه ملاقات سیثانیهای در اتاق بازجویی؛ چادری کریه؛ چشمبندی که روی پیشانیات؛ آغوش گرم و زمزمه عاشقانه درهمان اتاق و بعد جمله معروفت: «تمام میشود عشقم؛ ظلم پایدار نیست».
زادروز تو که مهربانیات گرمابخش وجود من است، بهانهای این شد که با تمام وجود قلمبهدست بگیرم و بنویسم از بغضها، لبخندها، امیدها.
عشقم؛ دوست داشتم سقفی برایت مهیا کنم؛ زندگی که در آن هراس و واهمهای نباشد؛ خلوتی عاشقانه داشته باشیم و برای ساختن فردایی که مطلوب ماست تلاش کنیم. اگر میتوانستیم جز خودمان به زندگی دیگران فکر نکنیم و زمانی که لقمهای دردهان میگذاریم دیگران را از یاد ببریم شاید رسیدن به این زندگی چندان سخت نبود. اگر میتوانستیم در عین برخورداری از نعمت آزادی، در زندان بودن دوستانمان، یاران و انسانهای بیگناه را از یاد ببریم، شاید امروز آسانتر زندگی را سپری میکردیم؛ اما تعریفی که من و تو از انسان بودن، انسانیت، سعادت و خوشبختی داشتیم و داریم به ما اجازه نداد تنها به خودمان فکر کنیم و دیگران را از یاد ببریم. آن روز که زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، عهد بستیم که برای خوشبختی آحاد مردم در حد توانمان تلاش کنیم و به همه مظاهر ناراستی و تزویر معترض باشیم. تصمیم گرفتیم که دیگران را بر خود مقدم بدانیم و در این مسیر از مخاطرات پروا نکنیم.
زیبای من؛ زندان و زندانی شدن برای ما شاید چندان سخت نبود، حتی اگر بنا بود مجدد سالها میان این دیوارهای آشنا سپری کنم و در عوض تو را آنسوی دیوارها ببینم اما آنهایی که منافع خود را در بستن دست و زبان مردم میبینند تو را نیز به حکمی سنگین محکوم کردند تا شاید بهزعم خودشان عبرت دیگران باشد. بااینهمه، من و تو ایستادهایم و خواهیم ایستاد و این ایام را پست سر میگذاریم و روزی دوباره شادی و مهربانی را بین دستها و قلبهایمان تقسیم خواهیم کرد.
عشق من؛ به فردایی بی اندیش که خوشبختی سهم تمام انسانهاست و لبخند بی تبصره بر لب تمام مردم این دیار نشسته است. آن روز که خیلی دور نیست، ما هم میتوانیم تلخی امروز را از یاد ببریم و این زندان چه اندک است در برابر این رؤیای دستیافتنی که خوشبختی من و تو با خوشبختی تمام این مردم و آزادی ما با آزادی تمام مردم پیوند میخورد.
ایکاش عشق را زبان سخن بود. چقدر این روزها دلم برای نفسهای خوش بوی تو تنگ است؛ برای عطر موها و عطر تنت.
عشق من؛ زادروزت زیباترین روز زندگی من است. متأسفم از اینکه امسال هم نمیتوانم با جشنی هرچند کوچک این روز باشکوه را به خاطرهای زیبا برای تو بدل کنم. هیچ پاییز و زمستانی ماندنی نیست. من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده میکنم.
گلرخ عزیزم زادروزت خجسته!
آرش صادقی- بند هشت زندان اوین
Pingback: تمام میشود عشقم؛ ظلم پایدار نیست/ نامهای از آرش صادقی برای همسرش | سایت سیاسی،خبری خاوران