مهدی مسکین نواز، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجائیشهر کرج، طی یادداشتی که از داخل زندان منتشر کرده است به شرح آزارهای روانی زندانیان طی پروسه اعزام به مراکز درمانی پرداخته است.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، مهدی مسکیننواز که سومین سال از حبس خود را در زندان رجائیشهر کرج سپری میکند، طی ضرب و شتم در دوران بازداشت دچار مشکلاتی در ناحیه گردن، زانو و کمر شده است. این زندانی سیاسی پروسه اعزام زندانی به مراکز درمانی را پروسهای با «خشونتهای شبه فیزیکی توصیف کرده که به شکنجه زندانی میانجامد».
متن کامل یادداشت مهدی مسکیننواز را میتوانید در ادامه بخوانید:
«اعزام درمانی یا شکنجه زندانی
بعد از ۳۰ماه درد و لنگ زدن موفق شدی ۱۰ جلسه فیزیوتراپی بگیری. ۷ صبح باید خودت را به دایره اعزام معرفی کنی، برای ۲۰ دقیقه فیزیوتراپی زیر ۸. از آنجا با یک مراقب، درب آهنی و تفتیش بدنی. درب ۳۹۰ برای احراز هویت، با یک سرباز دایره اعزام و باز تفتیش بدنی. حالا مرحله خسته کننده و دردناک چانهزنی. زمان تشویق و تهدید به پوشیدن لباس. شبه خشونتهای زبانی و فیزیکی که تمام شد، با دو سرباز و یک دستبند راهی درب خروج میشوی. آنقدری که سرگرم تماشای ساختمان از محوطه زندان بشوی به درب اصلی میرسی. حالا باید در اختیار سرباز باشی و سوژه تماشا شدنِ کادر و پرسنل زندان. هرچه سرباز بخواهد همان است. خسته شدی، باهاش میشینی، کلافه شدی باهاش میایستی. جواب دادن به سوالات حضرات، از زندانی سابقه دار تا لباس شخصیهای بالا. «کجا میبریش؟ چرا لباس نپوشیده؟ پابند بهش بزن. چرا یه دستبند زدی؟ اسمت چیه؟ جرمت چیه؟ چند سالته؟ حالا کاریام کردی؟ چقد پول بهت میدن؟»
ساعت نزدیک ۱۰ شد و تو این مدت حکایت حیوان دستآموز و طوطی سخنگو شدی. هر سوال و جواب حال و هوای بازجویی رو برات تداعی میکنه.
بالاخره افسر همراهت صدات میکنه به واحد احراز هویت و خروج از زندان. دو تا سرباز چپ و راستت داخل ماشین هستن. افسر همراه هم جلو کنار راننده. جا انقدر تنگه که درد کمر و پا شدیدتر هم بشه. نمیتونی تکون بخوری. از خودت میپرسی اینا درشتن یا تو ریزی؟
خلاصه که وقتی میرسی بیمارستان مدنی کمر و زانوت خشک شده. شل شل زنان خودت رو از ماشین میکشونی بیرون. دوباره چشمهای از حدقه بیرون زده و نگاههای مات و خیره یواشکی. ۵۰ قدم با دو سرباز دستبند به دست و یک افسر همراه و دو تا زنجیر دستبند و پابند اضافه به همراه سرباز دوم وارد فیزیوتراپی میشی. و باز دوباره آه و نگاههای بی صدا. دوست داری فریاد بزنی چی رو تماشا میکنید؟ من نه دزدم نه قاتل نه کودک آزار. نگاهها انقدر سرد و سنگیناند که صدایت در نمیآید. زبانت به سختی میچرخد تا پاسخ سلام گرم و کوتاه کادر درمان را بدهی.
دکتر اعرابی با معاینه گردن، کمر و زانو و عکسهای ام-آر-آی، میپرسد «با خودت چکار کردی؟» نگاهش میکنی و مشت و لگدهای ورودی بازداشتگاه از جلوی چشمهایت میگذرد. دکتر میگه «خودت ترجیح میدی با کدوم شروع کنی؟ هر سه نقطه نیاز به فیزیوتراپی دارد. و ما نهایتا دو نقطه را در هر جلسه میتوانیم انجام دهیم.» دردها را مرور میکنی و کمر و زانو را انتخاب میکنی. دو پد در هر نقطه و سرانجام درمان آغاز میشود.
دراز کشیدی و به همه چیز فکر میکنی و هیچ چیز. سرباز بالا سرت نمیگذارد حتی یک لحظه فراموش کنی که هنوز یک زندانی هستی.
توقف ارزشها و صدای دستگاه یعنی اتمام ۲۰ دقیقه فیزیوتراپی. باز دستبند و دوباره بازگشت از میان همان آمدهای پر از جزر و مد. وارد محوطه زندان که میشوی، میبایست تمام مراحل رفت را بگذرانی.
اینجا ناکجا آبادِ منطق، عرف و شعور است. همان عجایب شهر معروف سابقهدارها یا گوهردشت. جولانگه هیات مرگ. آنها شبانه میکشتند، اینها شبانهروز زجرکشت میکنند. ورودی اتاق تفتیش، انتظار تا تفتیش، باز دایره اعزام، انتظار، تفتیش و حرکت. درب ۳۹۰، انتظار، انتظار، انتظار، درد، درد، درد و کلافگی. صدایت دربیاید، اگر کتک نخوری، گزارش اخلال در نظم زندان و توهین به امام پشتبندت میشود، که با محدودیت در تماس و ملاقات شروع میشود و با ممنوعیت در تماس و ملاقات ادامه پیدا میکند و حتی با انفرادی و حکم جدید هم تمام نمیشود. پس زبان به جگر میکشی و درد را تحمل میکنی. همه کلافگی و خستگی را به جان میخری، یک گوشه مینشینی تا افسر ۳۹۰ هر وقت صلاح دانست و اراده کرد با شیفتِ بندت تماس بگیرد و افسر شیفت اگر سرش خلوت بود یک نفر را بفرستد دنبالت. وقتی میرسی بالا ساعت ۱۳ و ۵۰ دقیقه است.
آری این است اعزام درمانی که با سختگیری و سهلانگاری و کمکاری در انجام وظیفه،سواستفاده از قدرت در آزار و اذیت، رفتارهای خودسرانه در تحقیر و توهین و خلاصه خشونتهای شبه فیزیکی، به شکنجه زندانی میانجامد و به روال هر روز تبدیل گردیده، تا جاییکه ترجیح میدهی درد بکشی اما از اعزام به شکنجهگاههای معمول انصراف دهی.
مهدی مسکیننواز، مهرماه ۱۴۰۰، زندان رجائیشهر کرج»