سید ضیا نبوی، فعال دانشجویی،که هماکنون در زندان سمنان دوران حبس خود را میگذراند در نامهای به آملی لاریجانی، رییس قوه قضاییه، از تلخی اتهام خود گفته و امیدی که هنوز به برقراری عدالت در دستگاه قضا دارد.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از کلمه، این زندانی سیاسی که هفت سال است در زندان بهسر میبرد نوشته است که هرچند میتوانسته با عفونامهای خیلی پیشترها آزاد شود اما ترجیح میدهد با اعاده حیثت، سنگینی و غیرواقعی بودن اتهام خود را اثبات کند. همچنین با بیان اینکه پس از این همه سال دیگر خشمگین و عصبانی نیست، این را هشداری برای سیستم قضایی کشور میداند و مینویسد: اینکه شهروندان از تحمل بیعدالتی احساس خشم و عصبانیت نکنند به گمانم نشانی است که از کمرنگ شدن اعتماد و اتکایشان به دستگاه قضا خبر میدهد.
ضیا نبوی، دانشجوی ستارهدار و عضو شورای دفاع از حق تحصیل، در سال ۸۶ به دلیل اعتصاب غذا در دانشگاه به طور شبانه بازداشت و از تحصیل محروم شد. وی دوباره در شب ۲۵ خردادماه سال ۸۸ توسط مأموران امنیتی بازداشت و در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی پیرعباسی به ۱۵ سال زندان و ۱۰ سال تبعید محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدیدنظر به ۱۰ سال حبس در تبعید شکسته شد.
وی در مهرماه سال ۸۹ به زندان کارون تبعید و چندی پیش به زندان سمنان منتقل شد.
متن کامل نامه این فعال دانشجویی دربند در پی میآید:
ریاست محترم قوه قضاییه
آیتالله آملی لاریجانی
سلام
..سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
این مکتوب که میبینید، سومین نامه سرگشادهای است که برای شما مینویسم…
هفت سال پیش آنگاه که حکم اولیه خویش را دریافتم و چندی بعد به هنگام اطلاع از محکومیت قطعی نامههایی به حضرتعالی نگاشتم که مضمون مشترک هر دوی آنها اعتراض به حکم صادره و اعلام برائت نسبت به اتهامی (ارتباط با مجاهدین خلق) بود که نسبتم داده بودند و اصلا مایه خرسندی نیست که اظهار نمایم نوشته پیشرو نیز کماکان محتوایی از همین دست دارد. گرچه از آن ایام تاکنون زمان زیادی بر ما گذشته و این بازه هفتساله که خود عمری است حوادث و ماجراهای زیادی به خود دیده است، لیکن آن مسألهای که همچنانم میآزارد و آن دشواری اساسی که به سخن گفتن با شمایم میانگیزاند، همانی معانی مکرر پیشین است: «اینکه بیگناهم و عدالت را چشم انتظارم». معنایی که به اندازه دو هزار و هفتصد روز حبس و بیخانمانی در چهار زندان و پانزده بند مختلف برایم سنگینی میکند! وزنی که تحملش بدان سبکی که در اعداد و واژهها و گزارهها مینماید، ممکن نیست و نبایستی پنداشت که چون روزگار میگذرد، آسان نیز میگذرد! «تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم»
بگذریم. یکطرفه به قاضی نرویم و پر سوز و گدازش نکنیم. من نیک میدانم که در برابر آنچه عدالتش میخوانم مسئولیتی نیز متوجه من است و شانهخالیکردن از آن جایز نیست، اما منصفانه اگر بنگریم بدان عهدی که بر گردنم بود به کفایت پرداختهام و دفاعی در حد بضاعت و توان از خویشتن به عمل آوردهام. اینکه در طی این سالها در هر فرصتی، چه به اختیار و چه از سر اضطرار بیگناهی خویش را فریاد کردهام و حتی یک بار در نوشتاری عمومی و مبسوط، نظر روشن و صریح خود را در مورد مجاهدین خلق و کجفهمی سیاسی و کارنامه خشونتبارشان به تحریر درآوردهام.
طی این مدت بسیاری از دوستان و آنها که میشناختندم در نامههایی شخصی یا جمعی به مقامات قضایی از بیاساس بودن اتهاماتم سخن راندهاند و حتی وزارت اطلاعات نیز در دو نامه شفاف و بیابهام به دادستان تهران در سالهای ۹۱ و ۹۵ به عدم ارتباطم با گروه مزبور گواهی داده است. احتمالا خودتان نیز تصدیق میفرمایید که اگر تنها مقصودم خلاصی از بند بود، با پذیرفتن این اتهام و نوشتن درخواست عفو و بخشودگی، سالها پیش به مرادم رسیده بودم و چه دردناک است که آدمی احساس کند از گردن نهادن دروغین به اتهامی که از آن مبری است، آسانتر به رهایی میرسد تا آنکه به حق بر بیگناهیاش پای بفشارد. پایفشردنی که البته سادهاندیشانه است اگر به تمامی آگاهانهاش بپنداریم و نقش ناخودآگاه افسونگر را در آن نادیده انگاریم ولیکن با همه این احوال اگر انگیزش آگاهانهای در این میان بیش از همه استوارم نگاه داشته، امیدی است که همچنان به عدالت دارم. اینکه میپندارم که هنوز راهحل شرافتمندانه، خردمندانه و موجهی برای این مسأله وجود دارد و اگر تمامی تلاش خود را در نهایت دقت، ظرافت و عقلانیت به کار گیرم، عدالت دور از دست نیست و نیازی به انکار خویش نمیباشد.
حقیقت این است که طی سالهای زندان به جز یک بار (ساعتی پس از اجرای حکم تبعید) هرگز زمانی نیامده که از امکان شنیده شدن و اثربخشیدن سخنانم در مقامات قضایی و امنیتی به تمامی مایوس شده باشم و از انتخاب مسیر گفتگو و صداقت پشیمانی به وجودم راه یافته باشد. چنان حدی از خوشبینی که گاه از خود میپرسم آیا مابهازایی برای آن در عالم خارج هست و یا اینکه تنها نیازها و اشتیاقهای من است که آن را میآفریند! راستی آیا نه این است که برخی از ما همواره به امکان عدالت امیدواریم چرا که بدون آن قدرت و توانی برای ادامه دادن در خویشتن نمیبینیم؟! نمیدانم و این از بسیار چیزهایی است که در این زندان نمیدانم! از جمله اینکه نمیدانم و نمیتوانم مقصود آنان را که به زندانم افکندهاند دریابم. در این بین شاید تنها چیزی که به آن اطمینان و ایمان دارم این است که در طول فعالیتهای خود در شورای دفاع از حق تحصیل و دفاع از حقوق خود و دیگر محرومین از تحصیل، هرگز از مسیر قانون خارج نگشتهام و آنچه که مرتکب شدهام اگر در زمره اعمال صالحم نباشد، جزو سرافکندگیها و پشیمانیهایم هرگز به حساب نمیآید.
جناب قاضیالقضاه؛
اکنون که به احوالات خویش مینگرم و آن را با حس و حال هفت سال پیش قیاس میگیرم میبینم که به طرز عجیبی آرامتر از آن روزگارم و دیگر از آن همه عصبانیت و آشفتگی در من اثری نیست. اینکه دیگر آن حس سنگین و عمیق ستمدیدگی مرا بر نمیانگیزد و اصراری در این نمیبینم که همه حرفها و ناگفتهها و دفاعیات خویش را یکنفس برایتان بنگارم. معنای یک چنین تغییر حالی در ساحت زندگی شخصیام هر آنچه باشد، بعید میدانم که بتوان این دگرگونی را نشانه خوبی برای دستگاه قضا و عدالت بهشمار آورد. اینکه شهروندان از تحمل بیعدالتی احساس خشم و عصبانیت نکنند بهگمانم دردنشانی است که از کمرنگ شدن اعتماد و اتکایشان به دستگاه قضا خبر میدهد. البته من مطلعم که شما به عنوان یکی از مسئولین و ارکان حاکمیت نمیتوانید فقط به عدالت نظر داشته باشید و موظفید که مصالح کشور و امنیت ملی را نیز لحاظ کنید و باز هم میدانم از اینکه چنین پروندههایی تبدیل به موارد حقوق بشری و ابزاری برای اعمال فشار به حاکمیت و کشور شود، دلنگرانید. نگرانی و تشویشی که اگر چه شاید باورش سخت باشد اما نقطه اشتراک برخی منتقدین سیاسی و حتی زندانیان نیز هست. حداقل اینکه در مورد شخص خویش میتوانم به صراحت بگویم که به هیچ عنوان حاضر نیستم بیعدالتی فاحش روا شده بر من، بهانهای از بهانههای آنانی باشد که قصد اعمال فشار یا تحریم به کشورم را دارند و با همه بیخبری و انزوائی که به آن دچارم خوب میدانم، تلاش برای امرار معاش و تمشیت زندگی روزمره شهروندان اینقدر سخت هست که دشوارتر کردن آن و افزودن رنجی به رنجهای آنان هیچ افتخاری به حساب نمیآید. مشکل اما اینجاست که این فقط یک سویه ماجراست. سوی دیگر داستان قسمتی از وجود من است که حقش از آزادانه زیستن را طلب میکند. خویشتنی که از سالها و ماهها و روزها و ساعتها و ثانیههای تماشای دیوارهای زندان خسته است و مشتاقانه لحظاتی را انتظار میکشد که بر سنگفرش خیابان و سنگلاخ کوهستان گام بردارد بیآنکه بیم و هراس بازگشت به زندان عیشش را منقّص کرده باشد. این همان خویشتنی است که به گمانم بیش از هر کسی در حقش ستم روا داشتهام و ناجوانمردانه به صبر و سکوتش فراخواندهام. سکوتی که میخنداندم آنگاه که میبینم برخی به ترس و برخی به پذیرفتن محکومیتم تعبیرش میکنند!
بگذریم. بیمقدمه و در پایان همینقدر بگویم که بزرگترین دشواری یک زندانی شاید کنار آمدن و مجموع آوردن همه منهایی در ساحت خویشتن است که در تنگنای زندان، بیش از هر زمان و مکانی سر ستیز و ناسازگاری دارند و آهنگهای ناهمگون مینوازند. منهایی که گاه پرداختن به یکیشان دل دیگری را میشکند و تسلیم شدن به دیگری، آن یک را ناکام میگذارد. فیالمثل همین چندی پیش میپنداشتم حق با آن کسی درون من است که چنین نامهنگاشتنی را بیحاصل و مایه ریشخند و تمسخر میدانست اما در نهایت به وسوسه خویشتنی اغوا شدم که مصرانه میگفت: این نوشته با همان حسن نیتی خوانده میشود که به تحریر در آمده است.
گر بگویندت که مجموعم پریشان گفتهاند …